• وبلاگ : شايد سخن حق
  • يادداشت : نسبت عقل و دين 15
  • نظرات : 0 خصوصي ، 9 عمومي
  • درب کنسرو بازکن برقی

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + حامد 
    ادامه ي نظر قبل:

    شما تنها در صورتي مي توانيد به اين نظام اشکال کنيد که ذرات بنيادي را تعميم دهيد(شبيه تعميم اعداد طبيعي با گنجاندن اعداد کسري در آن) که اين هم در واقع اشکال نيست بلکه آگاهي جهت نياز به تعميم است.
    خلاصه اين که تصور چنين نظامي عين تصديق به آن است! فلاسفه مي گويند تصور مفاهيم بديهي عين تصديق به آن است. بله، اينجا هم صادق است. در واقع زماني که نظام ذرات بنيادي و ارتباطشان با هم را به طور کامل تصور کرديم، گزاره هاي آن بديهي مي شوند و به آن ها علم حضوري خواهيم داشت.

    بنده نيز با عقل پرستي مخالفم. در واقع همين مقدار علم سطحي که بشر با عقل خود آن را يافته است، به واسطه ي مجراي فيض ائمه بوده است، هر چند خود بدان آگاه نباشد و يا به خدا کافر باشد.

    راهي که به نظرم مي رسد اين است که با تسليم و خضوع در برابر خداوند و مددجويي از ائمه ي اطهار اگر روي علومي که تاکنون بشر يافته است(اعم از غربي و شرقي)، عميقا فکر کنيم آنگاه خداوند مراتب باطني علوم را نيز به روي ما مي گشايد، انشاءالله
    پاسخ

    ...حالا اگر انسان به جاي ده انگشت، دوازده انگشت مي‌داشت و نظام شمارشي او بر مبناي دوازده مي‌شد، شما عناصر كائنات را دوازده‌گانه مي‌پنداشتيد؟! همين بحث در ذرات بنيادي هم وجود دارد. بحث اصلاً يك قدم قبل از ورود به «تجربه» است. شما همين آغاز، تجربه را پذيرفته‌ايد و قبول كرده‌ايد كه الكترون وجود دارد و نوعي لپتون است مثلاً، يك ذره بنيادي، پروتون و نوترون هم هر كدام از سه كوارك تشكيل شده‌اند، كوارك‌هايي U و D كه به دليل دو برابر بودن حجم بار در يكي نسبت به ديگري، و مثبت و منفي بودن آن‌ها، پروتون بار مثبت و نوترون بار خنثي دارد و جالب اين‌كه اين ميزان اختلاف باري كه ايجاد مي‌شود، از نظر اندازه دقيقاً معادل بار منفي موجود در الكترون است. خب شما همه اين‌ مفروضات را پذيرفته‌ايد و داريد فلسفه مي‌سازيد. در حالي كه فلسفه يك قدم عقب‌تر از اين مچ شما را مي‌گيرد؛ چه كسي گفته است وقتي ذره‌اي را در سنكروترون گذاشتيد و با سرعت بالا با ذره‌اي ديگر برخورد كرد و مثلاً وارد بشكه‌اي از هيدروژن مايع شد، اگر حباب‌هايي ايجاد شود به سمت قطب شمال مغناطيسي، شما مدعي مي‌شويد كه بار آن منفي‌ست يا نه، مثبت است، يا به چه اندازه‌اي‌ست؟! شما مي‌گوييد زيرا همين خاصيت در آهن‌ربا وجود دارد و در سيم الكتريكي، فارادي كشف كرد؟! خب، باشد، آن‌جا دنياي ماكرو است، چرا بايد قوانين آن را به دنياي ميكرو سرايت داد؟! شما به عنوان يك فيزيكدان خوب اين‌جا از يك كبراي كلي استفاده مي‌كنيد: «قوانين فيزيك همه‌جا مثل هم هستند!» فلسفه مي‌گويد: هنوز اين كبرا اثبات نشده است، پس تمام نتايج شما مشكوك است و اصلاً تجربه يقين‌آور نيست و بدين‌ترتيب تمام نظريات فيزيكي شما روي هوا مي‌رود. اين را چه مي‌كنيد؟! فيزيك شروع بي‌آغاز است، اگر فلسفه‌اي پشتش نباشد. چطور مي‌خواهيد بر اساس همين فيزيك يك فلسفه بنا كنيد؟!