وبلاگ :
شايد سخن حق
يادداشت :
نسبت عقل و دين 15
نظرات :
0
خصوصي ،
9
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
[ادامه پاسخ]
آنكه با «مخلوق بودن عقل» آغاز نمايد، قطعاً به نتايجي متفاوت ميرسد و فلسفهاي ديگر بنيان مينهد. زيرا «عقل ذاتاً نسبت به مفروضات خود لابشرط نيست» يعني اينطور نيست كه بگوييم: «مقدمات عقلي ما هر چه كه ميخواهد باشد، شرايط پرورشي ما هر چه كه ميخواهد باشد، ايمان و باور ما هر چه كه ميخواهد باشد، سواد و تحصيلات و رشته درسي ما هر چه كه ميخواهد باشد، ما از آن حيث كه عاقليم مانند هم ميانديشيم و عقل محض همهجا مثل هم است!». مهم، پاسخ به اين سؤال است: «اختيار مقدم است يا تفكر؟!» اگر اختيار مقدم باشد، مراحل فكر را به نحوي ميچيند كه به نتيجهاي برسد متفاوت از نتيجهاي كه ديگري رسيده است. آنهايي كه عقل را مطلق انگاشتند، عقل را به مقام «خدايي» رساندند، و از مخلوق بودن و مركّب بودن، به اطلاق و بساطت. اين همان بلاي «عقلپرستي»ست. چنين عقلي كه ذاتاً «عصمت» داشته باشد، عقل بشري نيست! اگر انسان مخلوق است و مركّب، و مركّب، محدود به گستره تركيب خود و روابطش با ساير مخلوقات، عقل وي نيز بالتبع محدود است. مهم اين است كه «تفكّر» را يك رفتار بشري بدانيم يا خير. اگر فعل ِ انسان شد، تابع اختيار ميشود و اختيار فقط در هست و نيست و بود و نبود ِ تفكر نيست كه حاضر ميشود، بلكه در تمامي استنتاجات و سنجشها حضور خواهد يافت. اينگونه است كه فيلسوف «لابشرط» طوري تفلسف ميكند كه متفاوت درميآيد با فيلسوف «بشرط الله». اين بود كه هميشه راه عرفا از فلاسفه فاصله داشت. همان ملاصدراي عزيز نيز اسفار خود را چهار مرحلهاي نوشت به سبك عرفا كه يعني تلاش نمود پيشفرضهاي متألهانه خود را بر فلسفهاش حاكم نمايد. اما اين پندار كه از زمان فلاسفه يونان با فلسفه باقي مانده بود، يعني ضرورت شروع فلسفه از «من و عقلم»، وي را نيز رها نساخت و همان آغاز را براي حكمت متعاليه رقم زد. مهم اين نيست كه در نهايت اين فلسفه به چه رسيد، مهم اين است كه اگر از نقطه نادرستي آغاز كرده، آيا به آنچه رسيد ميتوان «اعتماد» نمود؟! حتي اگر بخشهايي از آن با باورهاي ديني ما همخوان باشد؟!