• وبلاگ : شايد سخن حق
  • يادداشت : نسبت عقل و دين 15
  • نظرات : 0 خصوصي ، 9 عمومي
  • درب کنسرو بازکن برقی

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + حامد 
    در نتيجه ممکن است اشتباهاتي در استنتاجاتش به خاطر عدم تصور صحيحش از آن مفاهيم رخ دهد.
    به نظر شما اين بسيار زيبا نيست که بسياري از ذرات بنيادي اندازه گيري شده در آزمايشگاه و ويژگي هاي آنها و حالتهاي ممکن ترکيب کوارکها (مثل ترکيب سه کوارکي پرو تون يا دو کوارکي مزون و صدها ذرات ترکيبي آنها) را صرفا با تفکر و تعميم و انتزاع مفاهيم از همان معادله ي شرودينگر نخست مي توان به دست آورد، بدون دخالت تجربه! اگر چه هنوز هم بسياري ديگر از ويژگي ها در پرده ي ابهام هستند و فيزيکدانان نظري را به تفکر واداشته است، ولي اصل حرفم در همان موارد ضروري است که خود شمار زيادي است.
    در واقع حتي اگر فيزيکداناني در آزمايشگاه داده هاي اشتباهي را به جامعه ي علمي فيزيک تحويل دهند و همه فکر کنند که اين داده ها درست هستند و روي اين داده ها شروع به تفکر کنند و با ساير مفاهيم فيزيک ارتباط دهند، دير يا زود متوجه مي شوند که بعضي از مفاهيم با هم ناسازگار هستند و در نتيجه پي مي برند که اشتباهي در داده هاي آزمايشگاه رخ داده است! آنگاه از فيزيکدانان آزمايشگر خواسته مي شود که دوباره آزمايش کنند.
    پاسخ

    امروزه فيزيك‌دان‌ها به راحتي جرم و حجم يك سياهچاله را محاسبه مي‌كنند، حتي مي‌توانند مكان آن را در كهكشان راه‌شيري بيان نمايند، اين را هم با رياضي انجام مي‌دهند، و گرنه هيچ مشاهده‌كننده‌اي كه نمي‌تواند سياهچاله را ببيند، جرمي كه فرض بر اين بوده هيچ ماده و انرژي از سطح آن نمي‌گريزد كه قابل مشاهده باشد! (اگرچه اخيراً بعضي پرتوها را مي‌گويند منتشر مي‌كند) اثبات وجود يك چنين جرمي در يك مكان مشخص از فضا، قطعاً به مدد رياضي حاصل شده است، ولي نه آن‌گونه كه ما مي‌انديشيم، به كمك رياضي صرف و محض! خير، بلكه پاره‌اي از مشاهدات ديگر و آمار و اطلاعات و ارقامي كه از داده‌هاي نجومي حاصل شده است،‌ همه و همه به شكم معادلات رياضي ريخته شده و معادله فقط اين را گفته است: «اگر آن‌ها باشند، اين هم هست» همين و نه بيشتر. لذا باز هم اين نتيجه تابع اخس مقدمات، يعني همان مقاديري‌ست كه امكان خطا دارند، تقريب دارند و قطعي نيستند. اين كه يك روز هاوكينگ در كتابش نوشت: «ديگر نيازي نيست براي نظم اين دنيا معتقد شويم خدايي هست كه اين گزينه را از ميان ميلياردها گزينه برگزيده باشد» اين استدلال را از رياضي آورد؟! خير. او وقتي اين احتمال را در نظريه ابرريسمان‌ها ممكن دانست كه تمام جهان‌هاي محتمل‌الحدوث مي‌توانند به صورت هم‌زمان موجود باشند، تحليل فلسفي كرد كه پس نيازي به آن گزينش‌گر نخستين ديگر وجود ندارد! تمام تحليل‌هايي كه از فيزيك بر مي‌آيد و همه نتايجي كه به دست مي‌رسد، از رياضي «پديد»‌ نمي‌آيند. بلكه رياضي تنها مواد اوليه را مي‌گيرد و دست نخورده به نتيجه منتقل مي‌سازد، يعني خطايي را نمي‌گذارد حادث شود. اما نتيجه تابع نسبت دقت در همان مواد اوليه است. خلاصه كلام، رياضيات اساساً ساختاري دارد كه «صوري»ست، تنها از ذهن برمي‌آيد و به هيچ‌وجه «واقع‌نما» نيست. رياضي با تعاريفي از درون ذهن شروع مي‌شود و پا را از ذهن فراتر نمي‌نهد. اين‌كه يك روز تصاوير برخالي را نشان‌مان مي‌دادند و مي‌گفتند: «زيبايي رياضيات را ببينيد» اين‌ها خيالي بودند، ارتباطي با واقعيت ندارند. واقع‌نمايي به ساير علوم تجربي مرتبط است كه البته آن علوم از رياضي براي سامان‌دهي صورت محاسبات خود استفاده مي‌كنند، جايي‌كه محاسبات به ذهن بشر وارد مي‌شوند، نه قبل از آن و نه بعد از آن. اين‌طور نيست؟!
    + حامد 
    1- ابتدا اين فيزيکدان متوجه مي شود که اگر دو الکترون را فرض کند که در فاصله اي نسبت به هم قرار دارند، طبق اين معادله ي شرودينگر، با گذر زمان، شروع به دور شدن از هم مي کنند. بنابرين اين ويژگي ضروري الکترون را يافت که هر دو الکترون نسبت به هم نيروي رانشي وارد مي کنند.
    2- او صرفا مي تواند با استفاده از استنتاجات رياضي، معادله ي شرودينگر را به معادله اي تعميم دهد(اين معادله ي تعميم يافته را ديراک کشف کرد و نام آن معادله ي ديراک گذاشته شد). آنگاه با تفکر روي معادله ي جديد پي مي برد که اين معادله علاوه بر توصيف الکترون قادر به توصيف يک ذره اي کاملا مشابه آن ولي با بار الکتريکي مخالف الکترون است. اين فيزيکدان اين ذره را پادالکترون نام مي نهد.
    3- معادله ي تعميم يافته ي اخير يک ويژگي ديگر الکترون را نيز کشف مي کند که ويژگي هايي شبيه چرخش دارد. وي آن را اسپين الکترون نام مي نهد!
    بنده همين طور مي توانم ادامه دهم و نشان دهم که چگونه نيروهاي ديگري نظير هسته اي ضعيف و قوي و يا ذرات جديدي که آن را کوارک مي ناميم به طور ضروري از صرف تفکر و استنتاج و تعميم همين مفاهيم و بررسي حالات ممکن متصور استنتاج مي شود.
    مشکلي که اين فيزيکدان اخير بر مي خورد در تجريد و تعميم مفاهيم در محدوده ي نيروي قوي و يا منشاء جرم دهي به ذرات است که تصور رياضي آن قدري دشوار است (ادامه در نظر بعد)
    پاسخ

    ولي ناگهان لباچفسكي پيدا مي‌شود و فرض ثبات در راستا را تغيير مي‌دهد. با تغيير اين فرض، هندسه مقعر يا محدّب پديد مي‌آيد و نتايج ديگري را براي زواياي مثلث اثبات مي‌كند. اين رياضي در هر علمي كه به كار رود، تنها صورت محاسبات را مي‌دهد؛ يعني ورودي‌ها را از آن علم تجربي مي‌گيرد، يا با معادلات ديفرانسيل يا انتگرال يا با جمع‌هاي نامتناهي يا با حدّ يا با هر شيوه صوري ديگري كه در آن تعريف شده است، دقت بفرماييد: تعريف شده است، بر اساس اين روش‌هاي صوري، نتيجه‌اي را توليد مي‌كند. ميزان دقت در صورت اين استدلال رياضي قطعاً بي‌نهايت است، يعني به ما علم صددرصد مي‌دهد، ولي دقت نتيجه، تابعي از دقت صورت به اضافه دقت مواد اوليه محاسبات است! يادتان هست در همان اوايل مباحث فيزيك از اين بحث مي‌شود كه دقت نتيجه تابعي‌ست از ميزان كمترين دقت اندازه‌گيري متغيرها؟! مثلاً اگر متغير فشار را با دو رقم اعشار حساب كنيد و متغير حجم را يك رقم اعشار، نمي‌توانيد بيش از يك رقم اعشار در «دما» كه خروجي معادله است دقت داشته باشيد. تمام فيزيك اين‌طور است. زيرا فيزيك يك علم تجربي‌ست، هر چه از رياضيات در آن به كار مي‌رود در صورت محاسبات است. حتي معادله بسيار بزرگ شرودينگر (چند ماه پيش داشتم سايت مكتب‌خونه را مي‌ديدم، يك فيلم دو‌ساعته گذاشته بود از دكتر گلشني در دانشگاه شريف كه ايشان داشت همين معادله شرودينگر را ثابت مي‌كرد فقط و تخته را پر كرده بود از فرمول!) هم فقط صورت است. آن‌جايي كه بخواهد به كار بيايد در فيزيك، بر پايه مشاهداتي عمل مي‌كند. آن مشاهدات كه قطعاً از رياضي نيامده‌اند. بله، البته كه در نهايت وقتي نتيجه‌اي به دست مي‌آيد، مي‌توان اين‌طور توصيفش كرد: «اگر مقادير اوليه ما صحيح بوده باشند، اين نتيجه هم صحيح است». رياضي فقط همين را اثبات مي‌كند، نه بيشتر!...
    + حامد 
    ممنونم، نخست در مورد اعداد طبيعي، منظورم را به درستي بيان نکردم (ابتدا مي خواستم فقط اعداد بين 1 تا 10 را بررسي کنم که نيازي به اين قيد نبود.) ولي اميدوارم که منظور اصليم از مثال اعداد طبيعي را درست منتقل کرده باشم که شما همين که اعداد طبيعي را تصور کنيد، جايگاه آن ها در اعداد طبيعي و ارتباط هايشان مثل جمع و ضرب بينشان هم ضروري مي شود. جمع و ضرب ميان اعداد هم مستقل از نمايش آن ها به زبان يوناني يا هر مبناي ديگري نظير صفر و يک است. در نتيجه درستي يا نادرستي يک گزاره در مورد اعداد طبيعي را با تطابق با نظام اعداد طبيعي که تصورش کرده ايم به سادگي مي توان فهميد.
    پس از آن خواستم که همين مدعا را در مورد ذرات بنيادي به کار ببرم که در اينجا شما اشکال وارد کرديد که تجربه يقيني نيست و مثال هاي خوبي زديد.
    ولي نکته ي اصلي اين است:
    مفاهيم نظري در فيزيک وابسته به رياضيات اند که يقيني است نه تجربه که غير يقيني است. به قول اينشتن اين مفاهيم را نمي توان از تجربه استنتاج کرد.

    مثالي مي زنم:
    شرودينگر فيزيکداني بود که براي نخستين بار فرض نمود که الکترون يک موجي است که بر طبق معادله اي تحت عنوان معادله ي شرودينگر تحول مي کند. اکنون يک فيزيکدان نظري مي تواند مستقل از اين که اصلا آيا ماهيت الکترون آنگونه که شرودينگر توصيف کرده در جهان خارجي وجود دارد يا خير، شروع به تفکر کند و يک نظامي از ذرات بنيادي و ويژگي هاي آن ها را به طور ضروري استنتاج نمايد!!
    (ادامه در نظر بعدي)
    پاسخ

    به نكته خوبي اشاره فرموديد: «قطعيت ِ رياضيات». همين مسأله در يك برهه تاريخي سبب شد گروهي از فلاسفه غربي كه به همه چيز شك كرده بودند، رياضيات را تنها علم حقيقي و قطعي بپندارند و آن را پايه علوم تصور كنند. اما يك مطلب معمولاً در اين ميانه مورد غفلت قرار مي‌گرفت. رياضيات چرا قطعيت دارد؟ شما مي‌دانيد كه 2 به اضافه 2 لاجرم 4 مي‌شود و غير از اين ممكن نيست. اما چطور است كه در اين دنياي سراسر مردّد در نتايج علمي، يك علم اين‌طور مي‌تواند قطعي استنتاج نمايد؟! دليل بسيار واضح است؛ رياضيات بر تعاريف ذهني ما استوار است، يعني كاملاً درون‌ذهني‌ست و هيچ ارتباطي با واقعيت ندارد، همه علومي كه اين‌طور بافته ذهن باشند، البته كه قطعي و بدون خطا هستند، زيرا وقتي هيچ گزارشي از خارج ذهن نمي‌دهند، درگير خطاي ناشي از ادراك و ارتباط با واقع هم نمي‌شوند. مثال آن همين منطق صوري ماست. شما فرض مي‌كنيد كه الف بزرگتر از ب باشد و بعد ب را هم فرض مي‌كنيد بزرگتر از ج. كاملاً قطعي مي‌توانيد بگوييد كه الف از ج هم بزرگ‌تر است! به همين سادگي. هيچ ترديدي هم در آن راه ندارد. رياضي به ما چه مي‌گويد؟ رياضي مي‌گويد كه اگر دو سيب داشته باشيد و دو سيب ديگر روي آن بگذاريد، قطعاً چهار سيب خواهيد داشت. هيچ ترديدي در اين استنتاج هم راه ندارد. مي‌بينيد كه رياضي هم مانند منطق صوري، تنها صورت محاسبات را ارائه مي‌كند و نمي‌تواند نسبت به ماده و متريال به كار رفته نظر دهد. مثلاً هندسه؛ فرض مي‌كنيد خط منطقه‌اي از فضاست كه عرض و ارتفاع ندارد و فقط طول است و راستاي ثابتي دارد. حالا وقتي با آن يك مثلث فرض مي‌كنيد، ترديدي نداريد كه مجموع زواياي آن 180 درجه هستند...
    + حامد 
    ادامه ي نظر قبل:

    شما تنها در صورتي مي توانيد به اين نظام اشکال کنيد که ذرات بنيادي را تعميم دهيد(شبيه تعميم اعداد طبيعي با گنجاندن اعداد کسري در آن) که اين هم در واقع اشکال نيست بلکه آگاهي جهت نياز به تعميم است.
    خلاصه اين که تصور چنين نظامي عين تصديق به آن است! فلاسفه مي گويند تصور مفاهيم بديهي عين تصديق به آن است. بله، اينجا هم صادق است. در واقع زماني که نظام ذرات بنيادي و ارتباطشان با هم را به طور کامل تصور کرديم، گزاره هاي آن بديهي مي شوند و به آن ها علم حضوري خواهيم داشت.

    بنده نيز با عقل پرستي مخالفم. در واقع همين مقدار علم سطحي که بشر با عقل خود آن را يافته است، به واسطه ي مجراي فيض ائمه بوده است، هر چند خود بدان آگاه نباشد و يا به خدا کافر باشد.

    راهي که به نظرم مي رسد اين است که با تسليم و خضوع در برابر خداوند و مددجويي از ائمه ي اطهار اگر روي علومي که تاکنون بشر يافته است(اعم از غربي و شرقي)، عميقا فکر کنيم آنگاه خداوند مراتب باطني علوم را نيز به روي ما مي گشايد، انشاءالله
    پاسخ

    ...حالا اگر انسان به جاي ده انگشت، دوازده انگشت مي‌داشت و نظام شمارشي او بر مبناي دوازده مي‌شد، شما عناصر كائنات را دوازده‌گانه مي‌پنداشتيد؟! همين بحث در ذرات بنيادي هم وجود دارد. بحث اصلاً يك قدم قبل از ورود به «تجربه» است. شما همين آغاز، تجربه را پذيرفته‌ايد و قبول كرده‌ايد كه الكترون وجود دارد و نوعي لپتون است مثلاً، يك ذره بنيادي، پروتون و نوترون هم هر كدام از سه كوارك تشكيل شده‌اند، كوارك‌هايي U و D كه به دليل دو برابر بودن حجم بار در يكي نسبت به ديگري، و مثبت و منفي بودن آن‌ها، پروتون بار مثبت و نوترون بار خنثي دارد و جالب اين‌كه اين ميزان اختلاف باري كه ايجاد مي‌شود، از نظر اندازه دقيقاً معادل بار منفي موجود در الكترون است. خب شما همه اين‌ مفروضات را پذيرفته‌ايد و داريد فلسفه مي‌سازيد. در حالي كه فلسفه يك قدم عقب‌تر از اين مچ شما را مي‌گيرد؛ چه كسي گفته است وقتي ذره‌اي را در سنكروترون گذاشتيد و با سرعت بالا با ذره‌اي ديگر برخورد كرد و مثلاً وارد بشكه‌اي از هيدروژن مايع شد، اگر حباب‌هايي ايجاد شود به سمت قطب شمال مغناطيسي، شما مدعي مي‌شويد كه بار آن منفي‌ست يا نه، مثبت است، يا به چه اندازه‌اي‌ست؟! شما مي‌گوييد زيرا همين خاصيت در آهن‌ربا وجود دارد و در سيم الكتريكي، فارادي كشف كرد؟! خب، باشد، آن‌جا دنياي ماكرو است، چرا بايد قوانين آن را به دنياي ميكرو سرايت داد؟! شما به عنوان يك فيزيكدان خوب اين‌جا از يك كبراي كلي استفاده مي‌كنيد: «قوانين فيزيك همه‌جا مثل هم هستند!» فلسفه مي‌گويد: هنوز اين كبرا اثبات نشده است، پس تمام نتايج شما مشكوك است و اصلاً تجربه يقين‌آور نيست و بدين‌ترتيب تمام نظريات فيزيكي شما روي هوا مي‌رود. اين را چه مي‌كنيد؟! فيزيك شروع بي‌آغاز است، اگر فلسفه‌اي پشتش نباشد. چطور مي‌خواهيد بر اساس همين فيزيك يك فلسفه بنا كنيد؟!
    + حامد 
    بنده دانشجوي فيزيک بنيادي هستم و راهي که يافته ام تا گزاره هاي درست را از نادرست در فيزيک تشخيص دهم، را توضيح مي دهم. لطفا اگر جايي از استدلالم را اشتباه مي دانيد، آگاهم کنيد:

    همانطور که در رياضيات زماني که اعداد طبيعي بين يک تا 10 را بررسي مي کنيم، تمام اعداد طبيعي ممکن همين 10 عدد هستند و هر کدام در جاي خود قرار دارند و اگر جاي دو عدد را با هم عوض کنيم در نظام رياضيات دچار اجتماع نقيضين مي شويم.
    به طور مشابه زماني که روي مفاهيم موجود درفيزيک به طور عميق فکر کرده ام براي مثال روي ذرات بنيادي طبيعت (نظير الکترون) و نيروهاي اصلي و ارتباطشان با هم، يک طرح ناقصي از يک نظام زيبايي را احساس کرده ام که هر مفهومي سر جاي خود قرار گرفته و تعويض آن ها منجر به اجتماع نقيضين مي شود! اگر چه هنوز طرح اين نظام در فيزيک کنوني و نيز تصور بنده ار آن بسيار ناقص است ولي وجودش را با تفکر عميق مي توان احساس کرد.
    گزاره هاي نادرست در مورد ذرات بنيادي در اين نظامي که تصور کرده ام جايي نخواهند داشت زيرا که اگر آن گزاره را به درستي تصور کنيم به اجتماع نقيضين مي رسيم.
    ممکن است که پاسخ دهيد که نظام صحيحي که ارتباط ميان ذرات بنيادي را مي دهد، نظام ديگري است که تحت ولايت ائمه قرار دارد نه آن نظامي که تصور کرده ام. آنگاه پاسخم اين چنين است که براي مثال شما همين که اعداد طبيعي را تصور کنيد، ارتباط ميانشان ضرورتا آنگونه است که مي دانيم مگر آنکه يک عددي غير از اعداد طبيعي بياوريد مثل اعداد اعشاري که آنگاه بايد اعداد طبيعي را به اعداد حقيقي تعميم داد. بنابرين شما همين که ذرات بنيادي را تصور کنيد ارتباط ميانشان ضرورتا آنگونه مي شود که در فيزيک بررسي مي کنيم که البته گزاره هاي غلط در اين نظام ارتباطات ذرات بنيادي، با تفکر عميق انشاءالله اشتباهشان مشخص خواهد شد.
    پاسخ

    برادر عزيزم، بازي با مفاهيم كار دشواري نيست. بسياري از فلاسفه از اين كار لذت وافر برده‌اند و مي‌برند. مهم ميزان دقت اين چينش است، چينشي از مفاهيم كه بيانگر «چيزي» باشد، چيزي كه بتواند به كار انسان بيايد و بيهوده نباشد. همين فرمايشات شما... چند نكته ساده درباره آن عرض كنم؟! نخست اين‌كه اصلاً اعداد طبيعي كه 10 تا نيستند، هستند؟! صفر كه اصلاً عدد نيست، «عدم» است. يك هم تازه عدد نيست. زيرا «عدد» يعني تعدّد، يعني تكرار، يعني شمارش. شمارش از دو آغاز مي‌شود. يك قابل شمردن نيست، زيرا تكرار ندارد. انسان با تكرار است كه به «عدد»‌ مي‌رسد. پس جالب اين است كه از نظر فلسفي اگر بنگريم، اگر عقل خود را ملاك درك اعداد قرار دهيم، نه آن‌چه را از مدرسه به ما آموخته‌اند، اولين تعدّد و اولين عدد در 2 واقع مي‌شود. اما اين‌كه در 9 تمام مي‌شود، به حسب آن‌چه شما مبنا قرار داديد، مي‌شود 8 تا. پس 8 تا عدد طبيعي بيشتر نداريم. اما پرسش اين است كه اين‌ها نمادها هستند. علائم يعني. تكراري كه پس از 9 رخ مي‌دهد، با تكراري كه در 9 هست چه فرقي دارد؟ همه‌اش تكرار است. يعني عدد است. اما ما بعد از 9 را بسته‌بندي مي‌كنيم و يك دسته ده‌تايي در كنار هيچ يكي فرض مي‌نماييم. و دوباره عدد بعدي را در يكي‌ها نشان مي‌دهيم. اين‌كه ما در شمارش از دسته‌هاي ده‌تايي استفاده مي‌كنيم ولي مثلاً رومي‌ها اصلاً قائل به دسته‌بندي در اعداد نبودند و براي ده از نماد X استفاده مي‌كردند، آيا اين حقيقت اعداد طبيعي را تغيير مي‌دهد؟ كه شما بتوانيد به اين نحوه دسته‌بندي اعداد اتكا نموده و آن را مبناي يك نظريه علمي و بنيادين در فلسفه و فيزيك قرار دهيد؟!...
    + حامد 
    ممنون از پاسختان، به گمانم نياز به تفکر بيشتري براي فهم مطالب شما دارم.
    پاسخ

    مباحث فلسفي اساساً نياز به تدبّر عميق دارد. اما آن‌چه حقير گفتم مطالبي‌ست كه از اساتيد مختلف فرا گرفته و بسيارش را در نوشته‌هايشان خوانده‌ام و از ميان تعارضات و تناقضات و اختلافات، نحله‌اي را برگرفتم و بنيان انديشه خويش بر آن افكندم. بعيد نيست كه گفته‌هايم مقرون به صحّت نباشد و لازم گرداند كه خود بيشتر بخوانيد و بيشتر بپرسيد. اگر موضوع را مهم يافته‌ايد، شما در نقطه‌اي تاريخي از زندگي خود به سر مي‌بريد، نقطه عطفي كه مي‌تواند جهت‌گيري‌هاي اساسي زندگي‌تان را تغيير دهد. پس شايسته است با عمق بيشتري به مطلب ورود كنيد، به نحوي كه نفس‌تان را قانع كند، به يك قول و دو قول اكتفا كردن خطاست. موفق باشيد و در پناه حق.
    + [ادامه پاسخ] 

    آن‌كه با «مخلوق بودن عقل» آغاز نمايد، قطعاً به نتايجي متفاوت مي‌رسد و فلسفه‌اي ديگر بنيان مي‌نهد. زيرا «عقل ذاتاً نسبت به مفروضات خود لابشرط نيست» يعني اين‌طور نيست كه بگوييم: «مقدمات عقلي ما هر چه كه مي‌خواهد باشد، شرايط پرورشي ما هر چه كه مي‌خواهد باشد، ايمان و باور ما هر چه كه مي‌خواهد باشد، سواد و تحصيلات و رشته درسي ما هر چه كه مي‌خواهد باشد، ما از آن حيث كه عاقليم مانند هم مي‌انديشيم و عقل محض همه‌جا مثل هم است!». مهم، پاسخ به اين سؤال است: «اختيار مقدم است يا تفكر؟!» اگر اختيار مقدم باشد‌، مراحل فكر را به نحوي مي‌چيند كه به نتيجه‌اي برسد متفاوت از نتيجه‌اي كه ديگري رسيده است. آن‌هايي كه عقل را مطلق انگاشتند، عقل را به مقام «خدايي» رساندند، و از مخلوق بودن و مركّب بودن، به اطلاق و بساطت. اين همان بلاي «عقل‌پرستي»ست. چنين عقلي كه ذاتاً «عصمت» داشته باشد، عقل بشري نيست! اگر انسان مخلوق است و مركّب، و مركّب، محدود به گستره تركيب خود و روابطش با ساير مخلوقات، عقل وي نيز بالتبع محدود است. مهم اين است كه «تفكّر» را يك رفتار بشري بدانيم يا خير. اگر فعل ِ انسان شد، تابع اختيار مي‌شود و اختيار فقط در هست و نيست و بود و نبود ِ تفكر نيست كه حاضر مي‌شود، بلكه در تمامي استنتاجات و سنجش‌ها حضور خواهد يافت. اين‌گونه است كه فيلسوف «لابشرط» طوري تفلسف مي‌كند كه متفاوت درمي‌آيد با فيلسوف «بشرط الله». اين بود كه هميشه راه عرفا از فلاسفه فاصله داشت. همان ملاصدراي عزيز نيز اسفار خود را چهار مرحله‌اي نوشت به سبك عرفا كه يعني تلاش نمود پيش‌فرض‌هاي متألهانه خود را بر فلسفه‌اش حاكم نمايد. اما اين پندار كه از زمان فلاسفه يونان با فلسفه باقي مانده بود، يعني ضرورت شروع فلسفه از «من و عقلم»، وي را نيز رها نساخت و همان آغاز را براي حكمت متعاليه رقم زد. مهم اين نيست كه در نهايت اين فلسفه به چه رسيد، مهم اين است كه اگر از نقطه نادرستي آغاز كرده، آيا به آن‌چه رسيد مي‌توان «اعتماد» نمود؟! حتي اگر بخش‌هايي از آن با باورهاي ديني ما هم‌خوان باشد؟!
    + حامد 
    از فرمايشتان ممنونم. اکنون منظورتان را متوجه شدم. سخن خود را اصلاح کرده و اين گونه وارد قضيه مي شوم که اگر بخواهم فلسفه تدريس کنم، ابتدا طلبه ها را محک ميزنم که اگر همگي ايمان به وجود خدا داشتند، به آن ها مي گويم که نمي خواهم براي شما خدا را از "لا بشرط" نسبت به وجودش اثبات کنم چون که همگي ايمان به وجودش داريد!، ولي به شما مي آموزم که چگونه براي يک کافر، از "لا بشرط" شروع کنيد و خدا را اثبات کنيد!
    منظورم از ذکر مثال بالا اين بود که اشکال شما صرفا به نيت معلم و صحبت اوليه ي وي به طلبه ها بر مي گردد که البته ضروري است در تدريس ها اصلاح شود. درسته؟!!!

    صرف نظر از مطلب بالا، طلبه ها اگر چه به وجود خدا ايمان دارند ولي به خاطر عدم تصور صحيح، به اين نکته ايمان ندارند که "همين که وجود خود را حس مي کنند، خدا را اثبات کرده اند.". بنابرين با آنها بايد همراهي کنيم و گزاره ي اخير را براي خود آن ها به صورت "لابشرط" نسبت به اين گزاره با استدلال هاي عقلي اثبات کنيم.
    پاسخ

    خير برادرم. بحث نيت فقط نيست. نقطه آغاز فلسفه اگر از «من و عقلم» باشد، خيلي توفير دارد با اين‌كه از «خدا و عقلم» باشد. به قول پاره‌اي از فلاسفه: فرض اول انسان را گرفتار «عقل خودبنياد» مي‌كند. دقت بفرماييد، جا كم است، خلاصه عرض مي‌كنم: اگر دست راست خود را دقايقي در آب گرم نگهداريد و سپس هر دو دست را با هم در يك ظرف آب ولرم قرار دهيد، تفاوتي در حواس خود مي‌بينيد. دست راست شما مي‌گويد: آب سرد است، در حالي كه دست چپ گزارش ولرم مي‌دهد! به همين سادگي مغالطه رخ داد! عقل ما هم سنجشي عمل مي‌كند. اگر كسي معتقد به «سنجشي» بودن مكانيزم تفكّر نباشد، او «عارف» است و معتقد به «شهود»، آن‌هم شهودي كه امكان ارزيابي و اعتبارسنجي ندارد. لذا استاد آزمايشگاه فيزيك به شما مي‌گويد قبل از ورود به مرحله ارزيابي دماي آب، مدتي، مثلاً ده دقيقه دست خود را در هواي محيط نگهداريد، تا در تشخيص دماي آب دچار خطا نشويد. «تفكّر» هم يك فعل بشري‌ست. درست مانند ديدن، چشيدن، بوييدن و... اگر روش نادرست را انسان برود به نتيجه نادرستي مي‌رسد كه بر اساس مقدمات خودش «درست» است، ولي چون مقدمات نادرست است، انسان را با مكانيزم هستي هماهنگ نمي‌كند و به مسير غلط مي‌كشد! فردي كه از «من و عقلم» آغاز مي‌كند از اساس معتقد است: «عقل مطلق است» و قائل نيست كه «روش» در «نتيجه» تأثير مي‌نهد...
    + حامد 
    به نام خدا
    با سلام،
    از مباحث عقل و دينتان ممنونم.
    در مثالي که زديد:
    "مانند انساني که مي‌خواهد از راه رفتن پي به وجود زمين ببرد در حالي که اصلاً راه رفتن را از بودن روي زمين فرا گرفته است!"
    شما شخصي را تصور کنيد که در حال راه رفتن، چشمانش را بسته است و کفش هم پا کرده است و بگويد که من روي زمين راه نمي روم. به اين شخص چه مي گوييم؟ کاري که مي کنيم اين است که به تدريج به او کمک مي کنيم تا چشمانش را باز کند و کفش هايش را بيرون آورد تا زمين را از جنبه هاي مختلف حس کند. آنگاه تازه مي فهمد که ادعاي اوليه اش که روي زمين راه نمي رود چقدر خنده دار است!
    منظورم اين است که گاه حجاب ها که زياد باشند شيوه ي جدال احسن اين است که همراه شخص شويم و کم کم حجاب ها را با به تفکر واداشتن شخص برداريم. کاري که حضرت ابراهيم مي کرد نيز همين بود ديگه.
    اين که معلم فلسفه ابتدا به قول شما تفلسف را از سطح صفر آغاز مي‌کند جايي که فرض خدا نيست، براي همراهي دانش آموزان است. ولي نکته ي اصلي اين است که خود يقين دارد که به خدا خواهد رسيد.
    و اين حرف ناصوابي است که بگوييم که در فلسفه اگر به خدا نرسيديم مي گوييم پس خدا وجود ندارد. خير!، زيرا که آن فيلسوف اسلامي يقين دارد که به خدا مي رسد.
    همانگونه که حضرت ابراهيم نيز يقين داشت که ستارگان غروب مي کنند و خداوند همين ستارگان نيست. حرف شما مثل اين است که منطق حضرت ابراهيم اين است که به مردم بگويد پروردگار ما همين ستارگان هستند و بعد اگر ستاره غروب نکرد. ستاره پرست شود!!

    نکته ي دوم اينکه امثال علامه طباطبايي هرگز از عقل خود در جايي که شناخت کافي نداشت حکم يقين نمي کرد. سيره بزرگان فلاسفه همين بوده است. در واقع علماي بزرگ هرگز با عقل خود فراتر حد خود سخن مطلق نمي گفتند. به گمانم شما زيادي به اين قضيه نمک پاشيديد:-)
    البته شما اطلاعاتتان از بنده بيشتر است. و قصد جسارت ندارم:-)
    پاسخ

    به جمله‌اي كه فرموديد دوباره دقت بفرماييد: «من روي زمين راه نمي‌روم»! جالب نيست؟! همين‌كه اين آدم از واژه زمين استفاده مي‌كند، يعني «زمين» را مي‌شناسد. اما آن‌چه گفتيم؛ دقت كنيد كه اگر «راه رفتن» به معناي «فشار پا به زمين و استفاده از نيروي عكس‌العمل ناشي از اين فشار بر اساس قانون نيوتن براي تغيير نسبت مكاني خود با زمين» تعريف شود، در اين صورت هيچ انساني نمي‌تواند بگويد: «من روي زمين راه نمي‌روم»، حتي اگر چشمانش بسته باشد! زيرا تحليل عبارت گفته شده او اين خواهد بود: «من راه مي‌روم ولي راه نمي‌روم»، زيرا «روي زمين بودن» داخل در معناي «راه رفتن» اخذ شده است! دقت فرموديد؟! ما در بحث «واقعيت»‌ نيز با همين حقيقت مواجه هستيم. بحث از تطابق «مفاهيم مأخوذ از حسّ» با «واقعيت» لذا جا ندارد و آن بحث «مغز در خمره» هم بالكل روي هواست، دقيقاً با دقت در همين تحليل. بله، ممكن است يك نفر غفلت داشته باشد در اين‌كه مفهوم «واقعيت» را از كجا آورده است و دچار اين ابهامات شود، البته كه ما در سخن گفتن با سوفسطايي كه منكر واقعيت است، يا كافر كه منكر واجب‌الوجود، از همان نقطه «لابشرط» آغاز مي‌كنيم. اما اين دليل نمي‌شود كه خودمان نيز در تفلسف، كافرانه بيآغازيم و بناي فلسفه خود را بر «نفي ايمان خود» بنيان نهيم، ايماني كه حتي پيش از لحظه‌اي كه قصد پي‌ريزي فلسفه‌مان را داريم، داشته‌ايم. مي‌شود؟! آري، فلسفه قطعاً بايد براي منكر خدا هم نسخه داشته باشد و با او راه بيايد تا به راهش بياورد، ولي چرا خودش بايد منكر همه چيز شود و بگويد: «خب، حالا من هستم و عقلم، پس تفكر را آغاز مي‌كنم!» اين دليل مي‌خواهد. اين‌كه همه باورهاي خود را نفي كند جز يكي، چرا همان يكي را نيز نفي نمي‌كند؛ بودن با عقل خودش را... آن را بديهي مي‌گيرد و وجود واجب را با آن اثبات مي‌نمايد. به نظر مي‌رسد شايد اين نحو «لابشرط وجود الواجب و بشرط وجود العقل» تفلسف كردن، خود نوعي انكار عقل باشد و خلاف عقل محسوب گردد! درباره بزرگان ديني‌مان، همچون علامه جليل‌القدر، سيد طباطبايي، رحمه‌الله، زبان ما قاصر است، هر چه در عظمت تقوا و علم ايشان گفته شود كم است. اما زمان به پيش مي‌رود و اگر شيخ طوسي نيز در عصر شيخ انصاري مي‌بود، مانند او مي‌انديشيد. نبايد عظمت روحي آدم‌ها را مانعي در نقد آراءشان قرار دهيم.