وبلاگ :
شايد سخن حق
يادداشت :
همه نظريه هاي فقه حكومتي در يك نمودار
نظرات :
0
خصوصي ،
9
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
رضائيان
سلام آقاي موشح
خوشحال شدم پس از سالها عکس و بلاگتان را ديدم و خاطرات معصوميه برايم زنده شد
يادش بخير اون شبي که دير آمده بودي مدرسه و در بسته بود و نگهباني و حاج آقاي فاضل و ...
عمر چه زود مي گذره
ايامت به کام عزيز
پاسخ
سلام برادر. اعتراف ميكنم كه شب عجيبي بود. شبي كه مسير زندگيام را بالكل تغيير داد. اگر آن شب آن حادثه رخ نميداد و مرا از مدرسه علميه معصوميه(س) اخراج نميكردند، چه بسا همانطور و بر همان طريقي كه زندگي ميكردم باقي ميماندم؛ سبكي در زندگي كه امروزه آن را تقبيح ميكنم و نوعي فرسودگي و بيتحرّكي، بيبصيرتي و كاهلي ميپندارم. روحالله شده بود مسئول امور حجرات و ظاهراً تصميم او بود كه شبها ساعت 12 شب در را ببندند و ديگر روي هيچ طلبهاي نگشايند تا صبح شود. من اما آدمي نبودم تا ديروقت بيرون بماند. جلسهاي گذاشته بودم در مؤسسه نجوم آقاي سيستاني كه هيئت علمي در آنجا تأسيس كنم. همه اساتيد و دانشجويان جمع بودند، مدير آن مؤسسه اما نيامد. بلكه يكي دو ساعتي همه را معطل كرد و هر بار تلفن ميكرديم، ميگفت: در راه است و به زودي ميآيد! اين شد كه وقتي نااميد شديم و جلسه را تعطيل و مؤسسه را ترك گفتيم، تازه پنج شش دقيقهاي از 12 شب گذشته و در مدرسه بسته بودند. نگهبان نخواست در را باز كند، با اينكه بيدار بود و چراغها روشن. من نيز در شهر قم غريب، نميتوانستم كه شب را در خيابان بخوابم! شروع كردم به زدن در پشت سرهم و پيوسته، به يك ربع نكشيد، تلفن زد به مدير مدرسه و او به يك شرط اجازه داد مرا به داخل مدرسه راه دهند: سال بعد در آن مدرسه نباشم! اسمم را سال بعد ننوشتند. اخراجم از معصوميه(س) مانند يك ضربه سنگين به سرم، مغزم را تكان داد، مرا ياد بسياري از باورهايم انداخت كه داشت در سكوت سرد نظم فاضل سركوب ميشد. نظمي كه اجازه خلاقيت را از ذهن انسان ميگيرد. اين ضربه مرا به هوا پرت كرد، آنقدر بالا كه بتوانم شناعت قوم را ببينم و نادرستيها را لمس كنم، شهوات متظاهر در قالب ايمان را و رياي پنهان شده در پس زهدنمايي. خيلي چيزها... خيلي... خدا به همه ما رحم نمايد. تشكر از اين يادآوري تلنگردار شما. موفق باشيد برادر. (دقيقاً همين نوشته و با همين رسمالخط بود كه با نيامدن مسئول مؤسسه نجوم وتو شد و حاجآقاي نجف با تأخير و وعده آمدن دادن و منتظر نگهداشتن اعضاي جلسه آن حادثه را پديد آورد:
http://movashah.ir/fa/index.php?w=work&x=1
)