ليلاي قصه ي من..روزي،من با دل.عجيب مي سوزم
حتي دليلش را نمي فهمم .وقتي که پر آسيب مي سوزم
يک سيب را بردار ليلا جان..قرمز ..و رويش عشق را بنويس
دل سرخ تر از سيب..قلب من،مثل دل اين سيب مي سوزم
اصلن نمي فهمم چقدر ..اما..چشمانم از باران.غمگين تر
آتش نمي فهمد چرا داغم..تب دار..پر لهيب..ميسوزم
گفته ست:عشق و عاشقي مرده..حق داشت از بس که تبر خورده
ليلا ولي من...سرو پا برجا.در دست اين تکذيب مي سوزم
تسبيح دستان دل من را..هر دانه ذکرش سوره ي آه ست
ترکيب عشق و دل..من عمري ست..به جرم اين ترکيب مي سوزم
مثل اناري..دانه دانه سرخ..اشک از دو چشمان سرازير است
اين جا خراب آباد دنيا؛؛من..دق کرده از تخريب مي سوزم
عشق و من و ليلا که مي سوزيم...مثل زليخا..ما که مي سوزيم