• وبلاگ : شايد سخن حق
  • يادداشت : مرافقت بعد از طلاق
  • نظرات : 1 خصوصي ، 5 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + بي‏نام 

    سلام

    من نمي تونم و نمي خوام که درباره اين قضيه و کلا جريان طلاق شما قضاوتي بکنم. مي دونم با وجود تمام صحبتهاي بعضا متناقضي که از شما، همسر سابقتون و خانواده اش شنيدم هنوز يه حرفها و ناگفته هايي هست که فقط بين زن و شوهر هست و اين قدرت قضاوت و اظهار نظر رو از من مي گيره.

    فقط مي خوام يه نکته بگم بهتون: اگر واقعا به فعل طلاق راضي بوديد و هستيد به نظرم ديگه بايد کم کم پرونده اين افکار و نوشته ها رو ببنديد. طلاق يعني فراموشي. البته مي دونم که بچه ها مانع فراموشي کامل مي شن. ولي من مي گم که حداقل سعي کنيد وانمود کنيد داريد فراموش مي کنيد! وگرنه همون برداشتي که شما از پيامک هاي همسر سابقتون داشتيد رو بقيه هم از نوشته هاي شما برداشت مي کنن. الأمر إليکم.

    پاسخ

    روز اولي كه نوشتن اين پرونده را آغازيدم، پاسخ دادن به پرسش‏هايي بود كه ذهن‏ها را به چالش كشيده و هر روز از اطراف و اكناف شنيده مي‏شد و كذب‏هايي كه گوشه‏هايي از آن به من هم مي‏رسيد. راستي همين چند روز پيش پسرخاله‏اي را تهران ديدم، گفت مي‏گويند فلان سند 16 امضايي را جعل كرده‏اي، نمي‏دانستم بخندم يا به گريه ميهمانش كنم، گفتم برادر، آن را قاضي به بنده داده است و زيرش هم برابر با اصل خورده است. من جعل كرده باشم؟ استشهاديه‏اي كه عليه خودم باشد! گفتم امضاهاي دايي‏ها و خاله‏هايت را نمي‏شناسي؟ همه را من جعل كرده‏ام؟ جدي گفت كه من هم گفتم تو اهل جعل نيستي، ولي آن‏ها اصرار داشتند كه تو اسكن كرده‏اي و فتوشاپ! مثل آب خوردن دروغ گفتن ِ اين طايفه به شگفتم آورد و نوشتن را شروع كردم. طبيعتاً چنين هدفي، پس از طلاق بايد پرونده را مي‏بست. همين قصد را هم داشته و دارم. اما جنبه‏هاي تربيتي قصه بدجوري ناگهان گــُـل كرد، در همين مدتي كه نوشته‏ها روي وبلاگ مي‏رفت. نمي‏دانيد چقدر تماس تلفني و چقدر ايميل به دستم رسيده است، از تقدير و تشكر و حتي كامنت‏هايي، كه معتقد بودند اين نوشته‏‏ها تجربياتي را فراروي انديشه‏شان درباره ازدواج و زندگي مشترك گشوده است. نمي‌خواهم بگويم كه قضاوت‌هاي درستي داشته‌ام، ولي همه چيز قضاوت نيست، بيشتر اطلاعات ما از نوع واگويه حوادث است. وقتي يك نفر ميزان مهريه خود را مثلاً وبلاگي مي‌كند، چه هدفي دارد، جز دادن اطلاعاتي كه مي‌تواند ديگران را به تصميم درست سوق دهد. باور نمي‏‏كنيد چقدر از دوستان تماس مي‏گيرند و از اين حقيري كه دانش مشاوره ندارد، طلب مشاوره مي‏كنند؛ از حقوقي و قضايي گرفته، تا خانواده و مسائل مشترك زندگي. يعني منظورم اين است، مي‌خواهم همان مطلبي را خدمت شما عرض كنم كه به مخاطبي ديگر گفته بودم، در كامنتي همين نزديكي‏ها: وقتي كسي در چاه مي‏افتد؛ دو راه در پيش دارد؛ سكوت پيشه سازد كه آبرو حفظ كرده باشد كه در اين صورت هر روز كسي در اين چاه ِ نه چندان آشكار خواهد اوفتاد، يا فرياد برآورد و قصه غصه خود برملا سازد، ديگران بشنوند و از چاه حذر نمايند. مي‏دانم نگراني شما از كجاست، شما طرفين اين دعوا را مي‏‏شناسيد و از خواندن اين نوشته‌ها رنج مي‏بريد. اين نوشته‌ها براي شما معنايي متفاوت دارد. گمان مي‌كنيد نويسنده يك جور به يك چيزهايي حمله مي‌كند كه براي شما معنايي خاص دارد. اما امروز براي آشنايان نمي‌نويسم، براي كساني مي‏نويسم كه نمي‏شناسند و به اين نوشته‏ها نگاهي مبهم دارند. براي خواننده‌هاي خاموش، ناشناس، گذري. براي آنان، فيدبك‏ها نشان داده، فضاي مفيدي بوده است همين خاطره‌ها. دورغ كه نگفته‌ام. همين پيامك‌ها كه مشاهده مي‌كنيد، عين واقعيت است، واقعيت، ذكرش مي‌تواند عبرت باشد. اگر عبرت هم نباشد، لااقل آمار باشد و در سرشماري‌هاي كارشناسان به شماره آيد. اين مطوّل را از آن رو نوشتم تا سوءتفاهماتي كه در ذهن داريد برطرف گردد. امروز ديگر اين نوشته‏ها براي فرافكني نيست، براي عبرت‏سازي است. ياعلي