وبلاگ :
شايد سخن حق
يادداشت :
مسأله شناخت 1
نظرات :
0
خصوصي ،
7
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
حامد
امام خميني(ره) در اين فرمايش، تاکيد مي کنند اصلاح فرهنگ بايد صورت بگيرد و اين کار توسط معدود افراد بر نميايد، بلکه همه مسئوليم.
اصلاح فرهنگي که منطبق با آيين اسلام باشد، در دو حوزه ي فردي و اجتماعي مي تواند وارد شود. ولي آيا براي اين کار نياز به نظريه پردازي هاي سنگين است، يا آنکه خدا توسط قرآن و اهل بيت راه را به روشني نشان داده ولي ما غافليم و درمان آن را سخت کرده ايم.
اينکه مثال ولايت فقيه امام خميني زديد، ايشون قبل از تبعيدشون که اين نظريه(هرچند احتمالا در ذهن داشتند) را ابراز نکرده بودند. در واقع همان آيات قرآن که مربوط به قيام عليه حکومت هاي ظالم وجود دارد، غالب اين جنبش و قيام امام را تاييد مي کرد و قبل از تبعيدشون با پشتوانه ي همين آيات قرآن و سيره ي اهل بيت قيام کردند.
بنده هم منظورم همين است، آيات قرآن و سيره ي اهل بيت که در جامعه غفلت شده است، و ما را به سمت سبک زندگي اسلامي مي کشاند اينقدر زياد است که مي ترسم مصداق اين آيه باشم:
"
وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُكِّرَ بِآياتِ رَبِّهِ
ثُمَّ أَعْرَضَ عَنْها إِنَّا
مِنَ
الْمُجْرِمِينَ مُنْتَقِمُونَ"
آيا اين حديث برايمان کفايت نمي کند؟:
"من
عمل بما علم كفي ما لم يعلم"
پاسخ
امام ره در اين فرمايش تأكيد بر اين نكته دارند كه «ميشود» جامعه جهادي عمل كند، ولي از اسلام دور شود و به انحراف بكشد! تأكيد دارند كه «همه ارگانها و مقامات آن رژيم به صراط مستقيم انساني و الهي پايبند باشند» و همچنين «ملت نيز به تبعيت از اسلام و خواسته هاي ارزنده آن پايبند باشد» يعني هم دولت و هم ملت، همه ميخواهند اسلام باشد، ولي «انحراف فرهنگي بر همه غلبه کند، و همه را خواهي نخواهي به انحراف کشاند». چرا؟! زيرا «انحرافي در فرهنگ يک رژيم پيدا» شده است. اگر اين انحراف آنقدر آشكار و ساده است كه با ملاحظه قرآن و حديث ميشد به آن پي برد، آنوقت هم ملت و هم دولت آنرا نفهميده و به دوران «ستمشاهي و خصوصاً پنجاه سال سياه» باز ميگشتند؟! ظاهر مطلب اين است كه انحراف فرهنگي خيلي خزنده است و آنقدر پنهان كه نه دولت متوجه آن ميشود و نه مردم. زيرا امام اصرار دارند كه هم دولت و هم ملت «ميخواهند» اسلام پياده شود. پس اگر انحراف را ميديدند كه از آن پرهيز ميكردند. نميكردند؟! اين چنين انحرافي از فرهنگ بايد مدلهاي پيچيدهاي داشته باشد كه دولت و ملت نتوانستهاند درك كنند. فقط بعضي خواص مانند خود امام ره متوجه آن ميشوند و بايستي مردم و دولت را از آن آگاه كنند. «اشخاص معدود« متوجه انحراف فرهنگي ميشوند، ولي به تنهايي نميتوانند. امروز «ربا» در بانكها اتفاق ميافتد و هم ملت و هم دولت ميدانند كه رباست، ولي توجيه شرعي دارد و هم ملت و هم دولت پاسخ دارند كه اين «ربا» آن «ربا» نيست. اين ربا شرعيست و خلاف شرع نيست ابداً. اگر صرف قرآن و حديث كافي بود، بدون استدلالات پيچده فقهي و تحولات در علم اصول، كه مراجع سفت و محكم ميايستادند و مردم هم حجت پيدا كرده، بانك را تعطيل ميكردند! برخي از مراجع هم پاسخي ندارند و اين معاملات بانكي را شرعي ميدانند. اين يعني انحرافي كه ميتواند همه اسلامخواهان را به بيديني بكشاند! بنده با كساني كه گفتگو كردهام و نظراتشان را خواندهام، آنهايي كه اعتماد به كلامشان داشتهام، معتقد بودند نياز به تحوّلي در فقه و اصول فقه است. اما اگر به نظر شما ميرسد كه نيازي به اين پيچيدگيها نيست و ميشود مستقيماً از قرآن و سيره اهل بيت ع بدون نياز به تحولات علمي، تكنيكها را استخراج كرد و بر شرايط امروز تطبيق، خوب است بررسي كرده و شواهدي بر اثبات آن ارائه كنيد. تشكر.
+
حامد
از اينکه هر گاه سوالي در وبلاگتون و يا ايميل پرسيده ام، وقت گذاشته و پاسخ داده ايد بسيار ممنونم. اجرتون با خدا.
با توجه به مشکلاتي که کشورمون درگير باهش هست، چقدر اين موضوعات معرفت شناسي را براي حل مشکلات جامعه مهم مي دانيد؟
البته بدين باور هستم که معرفت شناسي زير بناست ولي وقتي روي حرکت جهادي امام حسين(ع) و امام خميني(ره) و يا فرماندهان جنگ دفاع مقدس فکر مي کنم. گمان مي کنم جامعه ي امروز ما بيشتر از اينکه به فقيهان نظريه پرداز، که نظرياتي جامع در باب اقتصاد اسلامي و فقه حکومتي و آموزش و پرورش اسلامي و امثال آن بدهند، نياز داشته باشد، به مومنيني نياز دارد که به جاي نظريه پردازي، به صورت جهادي وارد عرصه عمل و مديريت شده و با نگاهي کلاني و مدبرانه، آن چيزهايي که از دين اسلام مي دونند را به اجرا گذارند.
اگر هم قرار است در سطح نظري تفکر کنيم، مهمترين موضوع، روش انقلاب کردن(در نظام هاي مورد نياز کشور) است. روش انقلاب کردن را از قرآن و سيره ي اهل بيت فرا بگيريم و در تطبيق با شرايط امروزي، بفهميم چگونه انقلاب کنيم. نظر شما چيست؟
پاسخ
فرمايش شما صحيح است، اينكه به كار جهادي نياز داريم. اما كار جهادي از چه منبعي تغذيه ميكند؟ مرحوم امام مبناي كار جهادي خود را طرح نظريه ولايت فقيه قرار داد. اگر آن نظريه را ابتدا ترسيم نميكرد، فعاليتهاي بعدي توجيه شرعي و عرفي پيدا نميكرد. يعني بزرگان حوزه دنبال حرف ايشان را نميگرفتند و مردم هم تبعيت از ايشان نميكردند. امروز ما جهادگر داريم، ولي بيشترشان در تحيّر به سر ميبرند، اينكه نميدانند كدام روش درست و كدام نادرست است، كدام شرعي و كدام غيرشرعي، كدام به حاكميت اسلام ختم ميشود و كدام دست اسلام را ميبندد. استاد حسيني ره اين فرمايش امام را پيوسته در جلسات مكرّر ميخواند و به آن توجه ميداد: «درباره فرهنگ هر چه گفته شود کم است. و مي دانيد و مي دانيم اگر انحرافي در فرهنگ يک رژيم پيدا شود و همه ارگانها و مقامات آن رژيم به صراط مستقيم انساني و الهي پايبند باشند، و به استقلال و آزادي ملت از قيود شيطاني عقيده داشته باشند و آن را تعقيب کنند، و ملت نيز به تبعيت از اسلام و خواسته هاي ارزنده آن پايبند باشد، ديري نخواهد گذشت که انحراف فرهنگي بر همه غلبه کند، و همه را خواهي نخواهي به انحراف کشاند، و نسل آتيه را آنچنان کند که انحراف به صورت زيبا و مستقيم را راه نجات بداند، و اسلام انحرافي را به جاي اسلام حقيقي بپذيرد و بر سر خود و کشور خود، آن آورد که در طول ستمشاهي و خصوصاً پنجاه سال سياه بر سر کشور آمده. و مجلس و ملت و متفکران متعهد بايد اين حقيقت را باور کنند و اصلاح فرهنگ و از آن جمله اصلاح مدارس از دبستان تا دانشگاه را جدي بگيرند، و با تمام قوا در سد راه انحراف بکوشند. اشخاصي معدود قدرت ندارند تا اين امر عظيم الحجم مهم را اصلاح کنند و صددرصد آن را اسلامي و ملي و در خدمت کشور قرار دهند. همه مسئوليم و همه بايد در پيشگاه خدا و خلق خدا جواب تهيه کنيم. و در اين زمان که فرصتي ارزنده داريم از هيچ کس هيچ عذري پذيرفته نيست و همه بايد به مقدار توان خويش در اين امر حياتي کوشش نماييم تا خون جوانان برومند مجاهد و کوشش ملت و مجاهدات بيدريغ آن هدر نرود.» (پيام به ملت ايران و مسئولين نظام، 22/11/1361، صحيفه امام، ج17، ص322) آيا ميتوانيد برداشت خود از اين عبارت را توضيح دهيد؟
+
حامد
"
تا زماني كه ندانيم و بررسي نكنيم كه «مس منبسط» ميشود چطور ميتوانيم حكم كلي بدهيم كه «هر فلزي منبسط» ميشود؟ يعني اين قبيل قياسها اساساً نتيجه مفيد و تازهاي ندارند!"
شايد منظورتون را نفهميده ام: زماني که به گزاره ي علمي "هر فلز در اثر حرارت منبسط مي شود" رسيده اند. مسلما همه ي انواع فلزات را مورد آزمايش قرار نداده اند ولي طبق استقراء تعميم به کل فلزات داده اند که البته يقيني نيست. حال اين چه اشکالي دارد؟
و يا مثلا "به هر جسمي نيرو وارد کنيم، شتاب مي گيرد"، مسلما تمام اجسام را مورد بررسي قرار نداده ايم.
در پيام قبل تر فرموديد که:" اگر ماده غير يقيني در اشكال قياسي اربعه منطق صوري داخل كنيد، هيچ پاسخ درستي به شما نميدهد. مثال: الف احتمالاً ب است. ب احتمالاً ج است. نتيجه: نميدانيم! شايد الف ج باشد شايد هم نباشد! خب ما كه از ابتدا هم نسبت به جيم بودن الف ترديد داشتيم. پس اين قياس منطقي چه نتيجه تازهاي داشت؟ هيچ! چرا؟ زيرا واقعيت هرگز يقيني نيست."
فرض کنيد الف احتمال زياد ب است و ب احتمال زياد ج است. نتيجه: الف احتمال زياد ج است. قبول داريد؟ اين، يک نتيجه ي تازه را در بردارد درسته؟
پاسخ
فرموديد: «طبق استقراء تعميم به کل فلزات داده اند» سؤال: «آيا اين اتفاق در منطق صوري افتاده است؟ يا به وسيله منطق ديگري غير از منطق صوري؟» فرموديد: «نتيجه: الف احتمال زياد ج است. قبول داريد؟ اين، يک نتيجه ي تازه را در بردارد درسته؟» سؤال: «در انتهاي منطق صوري معمولاً در كتابهاي معروف بخشي را اضافه ميكنند به عنوان «صناعات خمس» كه استفاده از منطق را در پنج روش توضيح ميدهد. در اين بخش صحبت از «مواد» و گزارههايي ميشود كه داخل صورتهاي منطقي قرار ميگيرد. يقيني يا غيريقيني. آيا اين بخش را مطالعه فرمودهايد؟ آيا از نظر منطقيون ميشود گزاره غيريقيني در اشكال اربعه قرار داد و سپس آن شكلبندي را يك «برهان» دانست؟» بالاخره به اين نكته توجه داشته باشيد كه ما نميخواهيم يك «منطق صوري جديد» ابداع كنيم. الآن و در اين بحث، من و شما درباره يك منطق كه «هست» بحث ميكنيم. البته كه ميتوانيم اشكالات آن را برطرف نموده و يك منطق جديد بسازيم. اما اجازه بدهيم وقتي در حال نقد منطق صوري هستيم، منطقي را نقد كنيم كه ارسطو تدوين كرده، فارابي تبيين كرده و ابن سينا تشريح. سپاس.
+
حامد
فرمايشتون در مورد "يقين منطقي" تا حد خوبي پذيرفتم. در واقع شما مي فرماييد گزاره ي "من خود را ادراک مي کنم"، هرچند به آن خيلي يقين دارم. ولي باز هم اين يقين، يقين نفساني است نه منطقي.
ولي شما تعريفتون از يقين نفساني چيست؟ يعني احتمال خيلي زياد!؟ مثلا از صفات متقين در سوره بقره که آمده به آخرت يقين دارند، يعني احتمال خيلي زياد مي دهند که آخرت وجود دارد؟
پاسخ
وقتي از «يقين» به عنوان صفتي براي متقين بحث ميكنيم، علامه طباطبايي ره نيز مانند بسياري از بزرگان ديگر ميفرمايند كه معناي آن اين است: «مورد و متعلّق يقين يا مربوط است به چيزي که از لوازم و اجزاء ايمان است مانند اعتقاد به وجود خداوند تبارک و تعالي و بعثت انبيا و عالم آخرت و يا ... آنچه در کمال انسان و رسيدن او به سعادت نقش دارد، قسم اول است و آن يقين داشتن به اين است که تمام امور هستي به دست خداست و او مسبّبالاسباب ميباشد؛ هيچگونه توجهي به غير او نداشته بلکه همه اسباب و وسائط را مسخّر فرمان و حکم خدا بداند. بداند که خدا ضامن روزيِ اوست و هر چه را او مقدّر کرده ميرسد، و در نتيجه طمعي به ديگران نداشته باشد. بداند که نتيجه تمامي اعمال خوب و بد خود را ميبيند و خداي شاهد و ناظر بر اعمال، خود حاکم روز قيامت است. و حتي از خاطرات قلبي انسان نيز آگاه است. اين حقيقت يقين است.» در تفسير قرآن نيز سه معنا براي «يقين» ذكر شده: «به معني علم و آگاهي کامل. ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلَّا اتِّباعَ الظَّنِّ» و «ه معني مرگ . وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّي يَأْتِيَکَ الْيَقِينُ» و «به معني آشکار و روشن. کَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ». منظور از «يقين و علم در علم فقه و اصول فقه» يعني آنچه كه بنده با عنوان «يقين نفساني» از آن ياد كردم، تا متمايز از «يقين برهاني و منطقي» باشد، يك حالت و درك عموميست كه همه انسانها آن را درك ميكنند و در فقه بسيار از آن صحبت ميشود. فرض كنيد فقيه ميگويد: «اگر بداند اين مايع خمر است، نبايد بخورد». خب منظور از «بداند» در اين عبارت چيست؟ آيا اين است كه «يقين جازم و غيرقابل زوال» داشته باشد؟ آيا مردم چنين يقيني در آگاهي از اشياء پيرامون خود دارند؟ يا صرف اينكه احتمال بالايي در صحت گزارهاي بدهند آن را يقيني ميدانند؟ مقدار اين احتمال هم از فردي تا فرد ديگر، از موضوعي تا موضوع ديگر و حتي از جامعهاي تا جامعه ديگر تفاوت ميكند. «علم و يقين در اصول فقه» چنين حالتي است، اينكه شما بدانيد نماز خواندهايد يا نخواندهايد. اگر نخواندهايد اقدام كنيد و اگر خواندهايد عمل به تكليف كردهايد و ديگر مكلف نيستيد. به نظر شما اين نوع از علمها چقدر ارزش منطقي و يقيني دارند؟ چند درصد؟ اين يقين غير از يقين كلامي به معناي باور به خداوند متعال است.
+
حامد
ممنونم،
دو نکته:
1- در تفسير تسنيم در مورد جمله
"
اعبدوا ربكم الذى خلقكم"
آمده است: خداوند ربى است كه خالق است و هر رب خالقى بايد عبادت شود؛ پس خداوند بايد عبادت شود."
گزاره هاي بالا از قرآن آمده و يقيني اند. اينگونه نيست که گزاره ي يقيني نداشته باشيم. نتيجه ي صحيحي هم گرفته شده است.
نکته 2: در علوم تجربي در ضمن مشاهدات علمي و استقراء، با همين منطق صوري پيشرفت حاصل شده است.
مثلا: هر فلزي در اثر حرارت منبسط مي شود.
مس فلز است.
پس مس در اثر حرارت منبسط مي شود.
هرچند گزاره ها احتمالي اند، ولي مي بينيم که کاربرد دارد. پس شرط استفاده از منطق صوري يقيني بودن گزاره ها نيست!
پاسخ
سه شرط براي يقين منطقي بيان شده است. آيا شما ميتوانيد گزارههاي فوق را بر اساس اين سه شرط يقيني بدانيد؟ من و شما يقين داريم كه هر خالقي بايد عبادت شود. اما آيا اين گزاره را جايزالزوال نميدانيد؟ آيا اين امكان و احتمال در ذهن ما راه نمييابد كه شايد در آينده بفهميم كه اين گزاره «قطعي» و «هميشه درست» نبوده است؟ يعني اصطلاحاً بفهميم كه «كلّيه» نيست. در قضاياي تجربي اصلاً بحثي از قياس نيست. آنجا استقراء عمل ميكند. اشكال مهمي كه ابوسعيد به ابن سينا كرد همين بوده: چطور به گزاره «هر فلزي منبسط ميشود» ميرسيد؟ البته كه با استقراء. پس خود نتيجه در مقدمات داخل بوده است. يعني خود نتيجه يكي از گزارههايي بوده كه مقدمه اول يا كبراي كلي را ساختهاند. تا زماني كه ندانيم و بررسي نكنيم كه «مس منبسط» ميشود چطور ميتوانيم حكم كلي بدهيم كه «هر فلزي منبسط» ميشود؟ يعني اين قبيل قياسها اساساً نتيجه مفيد و تازهاي ندارند! دقت بفرماييد كه «يقين منطقي» طبق تعريف منطقيها اساساً با آنچه در ذهن من و شما از يقين ميگذرد متفاوت است. من و شما به اينكه نوشتههاي مصحف خانه خودمان همهشان كلام خداست يقين داريم. ولي آيا ميتوانيم همين يقين را يك يقين منطقي بدانيم؟ بالاخره نقل است و عقل بشر احتمال خطا در نقل را كه صفر نميداند، بلكه «نزديك به صفر» ميداند. دقت فرموديد؟ در اصطلاح رياضي: «حد يقينهاي ما صددرصد است»، ولي به صد كه نميرسد، به نظر شما ميرسد؟ در تمام يقينهاي دروني خود چه حصولي و چه حضوري با دقت تمام بنگريد، آيا يقيني مييابيد كه بتوانيد به صورت جازم بگوييد كه در آينده امكان زوال ندارد؟ با علمهاي بيشتري كه به دست آوريد ممكن نيست زايل شود و بدانيد اشتباه بوده است؟ مسأله اين است كه بر فرض چنين يقينهايي داشته باشيم چند تا هستند؟ و چقدر در قياسهاي منطق صوري به كار ما ميآيند. وراي همه اين سخنها، بحث ما در علم اصول فقه است كه مواد اوليه آن «نقل» است. در اين علم يقين باب برهان يعني همان يقين منطقي به چه كار ميآيد، وقتي موضوع آن جايي براي چنين يقيني باقي نميگذارد. ولي متأسفانه بعضي آمدهاند و اين دو يقين را خلط كرده، احكام يقين منطقي را بر يقيني كه يك حالت نفسانيست بار كرده، آثار عجيب و شگفتي به دست آوردهاند كه مشكل پديد آورده است.
+
حامد
سلام، به نظرم مي رسد اشکالاتي که شما در پيام قبل فرموديد به منطق ارسطويي وارد نيست. لطفا ببينيد درست متوجه شده ام:
يک برهان قياسي در منطق ارسطويي از ماده و صورت تشکيل شده است. آنچه در مورد يقين مي فرماييد:"
يقين را كه يك حالت نفسانيست، در اصول فقه، معادل يقيني گرفتهاند بسياري از بزرگان كه در منطق گفته ميشود."
تعريف يقين که در قسمت ماده ي قياس قرار مي گيرد. يعني آن ها در ماده ي قياس يک گزاره ي اشتباه به کار برده اند و بر اين مبنا استدلال کرده اند. پس حداقل اين اشکال شما متوجه اصل منطق ارسطويي نيست.
پاسخ
سلام. فرض بفرماييد جواني دستگاهي ساخته است، پيري ميپرسد: اين چيست؟ جوان چنين پاسخ ميدهد: اين وسيله براي كشتن سيمرغ است! پير ميپرسد: مگر سيمرغ وجود دارد؟ سيمرغ كه يك پرنده خيالي و افسانهايست! جوان ميگويد: بله! وجود ندارد، ولي اگر وجود ميداشت با اين وسيله ميشد او را كشت! به نظر شما، شخص خود شما، دهها سال وقتي كه جوان گذاشت تا آن دستگاه را بسازد، حرام نشده است؟! منطق صوري كارش نظم بخشيدن صورت است، اما صورت براي چه؟ براي مادهاي كه يقيني باشد. چرا؟ زيرا اگر ماده غير يقيني در اشكال قياسي اربعه منطق صوري داخل كنيد، هيچ پاسخ درستي به شما نميدهد. مثال: الف احتمالاً ب است. ب احتمالاً ج است. نتيجه: نميدانيم! شايد الف ج باشد شايد هم نباشد! خب ما كه از ابتدا هم نسبت به جيم بودن الف ترديد داشتيم. پس اين قياس منطقي چه نتيجه تازهاي داشت؟ هيچ! چرا؟ زيرا واقعيت هرگز يقيني نيست. كافيست به شفاي بوعلي مراجعه كنيد، بخش برهان، او يقين را اينطور تعريف ميكند، يقين منطقي سه شرط دارد: 1. باور داشته باشيم كه الف ب است، 2. باور داشته باشيم كه گزاره الف ب نيست نادرست است، 3. باور داشته باشيم كه دو باور 1 و 2 جايزالزوال نيستند و هرگز از بين نخواهند رفت! آيا با اين تعريف، گزارهاي در جهان واقعيت وجود دارد كه بتوان به آن «يقين منطقي» داشت؟ پس ما با دستگاهي منطقي مواجه هستيم كه هرگز كار نميكند، زيرا هرگز مادهاي ندارد تا پردازش كند. بله، در گذشته «يقين» يك «حالت نفساني» بود. دامنه استحكام آن نيز تا جايي كه شخص باور دارد. اما وقتي منطق صوري تعريف جديد و غيرممكنالوقوعي از «يقين» ارائه كرد، دستيابي به يقين را ناممكن ساخت. پس دستگاه منطق صوري از كاركرد افتاد. تنها منطقهايي قادر به شناخت واقعيت هستند كه بتوانند با گزارههاي «احتمالي» كار كنند، زيرا گزارههاي «يقيني» با تعريفي كه منطق صوري ميگويد فرض تحقق ندارند، براي انسان، براي انساني كه تمام دركش از واقعيت مانند خودش «امكاني» است. اگر اشكالي به اين مطلب به نظرتان ميرسد بفرماييد. تشكر.
+
حامد
سلام عليکم،
از مطلبتون سپاسگزارم.
اينکه اصالت با وجود باشه يا ماهيت يا ربط چه تاثيري در فقه يا تحول آن دارد؟ آيا نمونه اي سراغ داريد که تفاوت اين رويکرد ها منجر به تفاوت در دستور عملي فقهي شود؟ به هر حال عمر انسان محدود است و در اين مدت ملزم به مطالعه علوم مفيد و کارآمد هستيم.
پاسخ
سلام. يك مثال وحشتناك: ميگويند مرحوم آيةالله بروجردي نماز عشاء را اقامه ميفرمودند، در حرم حضرت معصومه س، اشتباهي رخ داد و يك ركعت كم خواندند. مأموميني كه فهميدند ادامه دادند و چهار را تمام كردند. بعد از نماز به ايشان فرمودند. پاسخ داد: من يقين دارم چهار ركعت خواندهام و اين يقين براي من حجيّت دارد! دقت فرموديد؟! معمولاً صف اول نماز آدمهاي خوب مينشينند، اساتيد حوزه، بزرگان، اينها حرفشان ضعيف نيست. چند تا از اينها ميگويند اين مطلب را، ولي چه يقينيست كه شكسته نميشود و همچنان حجيت دارد؟! متأسفانه اگر علم اصول فقه را مطالعه بفرماييد پر است از بهكارگيريهاي منطق اصالت ماهيت. يقين را كه يك حالت نفسانيست، در اصول فقه، معادل يقيني گرفتهاند بسياري از بزرگان كه در منطق گفته ميشود. بعد ميگويند: عمل خلاف يقين ممكن نيست! پس حجيت يقين «ذاتي»ست و كلي بحث در اين ذاتي بودن طرح ميشود. اين ذاتي همان ذاتي منطق است. از وقتي شيخ انصاري مباحث اصول فقه را «منطقي» كرد و آخوند خراساني هم به شدّت به آن دامن زد، خصوصاً كه ميگويند در سبزوار مدتي شاگرد ملاهادي هم بوده، شارح و شاعر بزرگ صدرايي، اصلاً از بعد اين دو بزرگوار وقتي علم اصول را ميخواني انگار در فلسفه غور ميكني. جملهاي در كتاب كفايه آخوند هست كه به فارسيست: «قلم كه به اينجا رسيد سر بشكست» دقيقاً وسط بحثي فلسفي هستند كه به بنبست ميرسند. آقاضياء عراقي، مرحوم اصفهاني، نائيني، مرحوم خويي، بعديها هم تقريباً همه گرفتار اين فلسفهزدگي در فقه و اصول شدهاند. خدا را شكر آيةالله نوري همداني مفصل بحث درباره رد به كارگيري فلسفه در فقه دارند، در درسهاي خارجشان.