• وبلاگ : شايد سخن حق
  • يادداشت : اصول تربيت فرزند 21
  • نظرات : 1 خصوصي ، 4 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + [ادامه پاسخ] 
    ...هزينه‌مون متناسب بشه. اگه يه جا بيشتر خرج كنيم، اونوقت يه جاي ديگه مجبوريم كمتر خرج كنيم. ما الآن هر روز سه ليوان شير مي‌خوريم، خب اگه اينو بخريم، بايد روزي يه ليوان شير بخوريم. به نظر شما اين درسته؟» براشون در طول اين سال‌ها از كودكي‌شان آن‌قدر درباره اقتصاد صحبت كرده‌ام كه ديگر حتي مفهوم وابستگي قيمت به عرضه و تقاضا را هم مي‌فهمند و وقتي مثلاً پياز مي‌شود 13 هزار تومان، خودشان مي‌دانند كه بايد نخريم تا تقاضا پايين بيايد و دوباره قيمت به 3 هزار تومان باز گردد. ما نزديك به دو سه ماه پياز نخريديم تا همين هفته پيش كه وقتي 3 و پانصد شد خريديم. بچه‌هاي من هرگز اين‌طور با بي‌ادبي و طلبكاري با من صحبت نكردند. چرا؟! به گمان من چون اين‌طور ياد گرفته‌اند. كودكي كه ببيند مادرش از پدرش طلبكار است هميشه؛ «چرا اينو برام نخريدي، برات مهم نيستم؟!» يا پول را «من و تو» مي‌كند؛ «پولاتو گذاشتي بانك چكار كني؟ چرا خرج من و بچه‌هات نمي‌كني؟ چرا حق من و بچه‌هاتو دادي به مامانت؟» كودك از همان بدو تولد در حال يادگيري‌ست. كودكان من وقتي هنوز خواندن و نوشتن بلد نبودند مفاهيم پايه اقتصاد را ياد گرفتند. حالا اين كودك كه رفتار پدر و مادر را ديده، معلوم است طلبكار مي‌شود. چون خانواده «خانواده» نيست، بلكه چند «فرد» است كه در كنار هم زندگي مي‌كنند؛ هم‌زيستي دارند. مرد پول در مي‌آورد و بايد به زن و فرزند بدهد. آن‌ها هم حق دارند اين پول را بگيرند و خرج خود كنند. اين‌جا «ما» وجود ندارد و افراد عضو يك خانواده نيستند كه حس كنند اگر ليوان بشكند، ليوان خودشان شكسته است، بلكه هميشه اين ليوان پدر يا ليوان مادر است كه مي‌شكند! من حتي لپ‌تاپ و گوشي موبايل خودم را هم طوري يادشان دادم كه حس «ما» درباره‌اش داشته باشند. ولي چون نمي‌خواستم به آن دست بزنند اين‌طور گفتم: «بچه‌ها من اين لپ‌تاپ رو خريدم كه باهاش كار كنم و درآمد خانواده‌مونو تأمين كنم. اگر آسيب ببينه ديگه از كجا پول در بياريم تا نون بخريم؟» و گفتم: «وقتي من مردم اين لپ‌تاپ و موبايل مال شما مي‌شه، حواستون باشه درست تقسيم كنيد. يا بفروشيد و پولشو قسمت كنيد، يا يكي‌تون برداره و سهم ديگران رو پولشو بهشون بده!» چون از وقتي كوچيك بودند خيلي نسبت به اين‌كه من مالك يك لپ‌تاپ و موبايل شخصي هستم حساس شده بودند؛ اين‌كه ...
    پاسخ

    ...من چيزي دارم كه آن‌ها سهمي در آن ندارند و حق ندارد به آن دست بزنند با اين دو گزاره، مشكل اين دو وسيله را هم حل كردم. باقي زندگي ما مشترك است. مثلاً سيداحمد كامپيوتر را فرض كنيد روشن گذاشت، يا مثلاً روي صندلي كه نشسته بود آن را به عقب و جلو كج كرد روي دوپايه، هميشه اين‌را گفتم: «سيداحمد، داري به اموال خانواده آسيب مي‌زني، الآن سيدمرتضي و مريم تو اينا حق دارند، داري حق اونا رو ضايع مي‌كني.» اينا رو كه مي‌گفتم صداي خود مريم و سيدمرتضي هم در مي‌آمد كه: «خرابش نكن، مال ما هم هستا!» خلاصه، آدم‌ها در خانه تربيت مي‌شوند. فرزندي كه «طلبكار» است، از پشت كوه كه نيامده، در همين خانه بزرگ شده، بايد ديد كجاي كار را اشتباه كرده‌ايم. اما راه حل، خيلي روشن است؛ بايد صحبت كرد، صادقانه. مشخص است كه به مرز لجبازي رسيده، كه خيلي نقطه بدي‌ست. حدس مي‌زنم آن‌قدر سركوفت خورده كه ديگر حاضر به گفتگو با پدر و مادر نيست. اين‌جا نياز به يك شخص محترم و آبرودار ولي خارج از خانواده است. پدربزرگي، مادربزرگي، يا حتي شايد روانشناسي. اگر فرزند در جريان وضعيت مالي خانواده نباشد، حس نمي‌كند عضو خانواده است. ديده‌ام خانواده‌اي كه پدر براي كاهش حس فقر در فرزند، به او مي‌گفت: «درسته ما ماشين شخصي نداريم، ولي تمام اتوبوس‌هاي شهر مال ِ ما هستند، تا به ما خدمت كنند!» نتيجه اين شده كه فرزند بسيار «خودشيفته» شد طوري كه حس مي‌كرد تمام مردم شهر براي خدمت به او و خانواده‌اش خلق شده‌اند. يا خانواده‌هايي كه پاسخ درست نمي‌دهند و وقتي كودك چيزي مي‌خواهد پاسخ منفي مي‌دهند: «بسه ديگه، چيه همش اينو مي‌خوام اونو مي‌خوام! برات نمي‌خرم» اين‌جا هم كودك فكر مي‌كند عزيز نيست و احترام ندارد و دوستش ندارند. و گرنه چرا برايم نمي‌خرند! من نظرم اين است كه كودك بايد شرايط خانواده را بفهمد، مثلاً من مي‌گويم: «بچه‌ها، من اين‌قدر از اين مؤسسه هر ماه مي‌گيرم، اين‌قدر هم يارانه داريم، روي هم مي‌شود فلان قدر. بايد هزينه‌هامونو مراقب باشيم كه بتونيم زنده بمونيم ديگه! اگر پول داشتيم همه اينارو...