وبلاگ :
شايد سخن حق
يادداشت :
ارتقاء ِ چادر
نظرات :
1
خصوصي ،
8
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
[ادامه پاسخ]
...
در تمام اين بحثها
من فقط تايپ ميكردم و هيچ چيزي نگفتم و بچهها مستقيم با او مرتبط بودند. من به عنوان آخرين مطلب اين را خطاب به بچهها گفتم و براي او نوشتم: «بچهها اين زنه ديگه خسته شده. هميشه همينطور بوده. کلاً شيرازيها خيلي حال ندارند، ضعيف هستند و تنبل و زود خسته ميشوند. حافظشو هم ديگه از دست داده، يادش نمياد بچه يک ماه رو گذاشت روي ميز و رفت خوابيد و من با شيون بچه که با صورت افتاده بود روي زمين از خواب پريدم و بچه رو بغل کردم و اون بيچاره تو خواب پرسيد: چي شده؟ منم گفتم: هيچي، شما بخواب، سيداحمد مُرد! اينقدر راه بردمش تو بغلم تا آروم شد! همه يادش رفته. ديگه پيشنهاد ميکنم جوابشو نديد. ولش کنيد اين بدبختو به حال خودش. باشه؟ موافقيد؟ - سيده مريم: باشه، ديگه جواب نميدم. سيداحمد: آره. سيدمرتضي: خودم قبلاً نوشته بودم که ديگه جوابشو نميدم.جمعه 1398/1/2-10:59» البته بعد از آن هم چند بار پيامك ديگر زد كه ديگر نه من جواب دادم و نه بچهها جواب دادند. همه پيامكها را هم مستقيم به خود بچهها نشان ميدادم تا بخوانند. آخرين پيامكش روز عيد فطر بود: «سلام بچهاي گلم
عيدتون مبارک
اميدوارم جايزه اي که امروز خدا بهتون ميده درک کنيد و شکرگزار نعمتش باشيد.
و کاش ميشد اين روز عيد ببينمتون». ديگر خبري نشد! آيا كنجكاوي رفع شد؟ سؤال ديگري هم باشد در خدمت هستم! :))