وبلاگ :
شايد سخن حق
يادداشت :
لذّت ِ تأثير
نظرات :
0
خصوصي ،
15
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
[ادامه پاسخ]
...ميرفتم، اما فرزندان، آنها بايد زماني تجربه كنند كه در وجودشان طلبي براي آن حس كنند. ما حتي در زيارت هم رواياتي داريم شگفت. مثلاً فردي آمده و گفته اين تعداد رفتهام كربلا و زيارت، معصوم (ع) به ايشان مطلبي با اين مضمون فرموده: كاش يك بار ميرفتي، ولي با درك درست از زيارت. من بچهها را تقريباً در نوعي خلأ اطلاعاتي درباره مناسب ديني نگه داشتم. مثلاً ما هر سال محرم تاسوعا و عاشورا بيرون ميرويم. حرم ميرويم و بعد خيايان چهارمردان را تا انتها. مردم را ميبينيم و عزاداريهايشان. فقط يكبار بردمشان در يك مجلس روضه. خيلي كوچك بودند. ديگر تا زماني كه خودشان نخواستهاند نبردمشان. اين بايد برايشان مثل يك بيخبري بماند تا وقتي كه بزرگ شوند. آن روز وقتي خودشان تنها بروند، معنادار ميشود. احساساتبرانگيز. چيزي ميشود كه تجربه نكردهاند. چرا؟ چون دنياي امروز پر است از اطلاعات و تجارب. آنقدر وسيع كه ته ندارد. ما وقتي كه ذائقهمان شكل نگرفته اگر مثلاً نوشابه زمزم را تجربه كنيم، آنقدر برند نوشابه زياد است كه تا سالهاي سال ديگر نوبت زمزم نميشود. بگذاريم آن را وقتي تجربه كنيم كه توان تشخيص طعم و مزه آن را داريم. شايد به خاطر همين بمباران مذهبيست كه گاهي ميبينيم بعضي از كودكان رشد كرده در خانوادههاي مذهبي، لامذهب از كار در ميآيند. يكي از شكايتهايي كه زن سابق در دادگاه طرح كرد همين بود: «محيط خانه اين آقا اصلاً محيط طلبگي نيست. من مدام ميگويم در خانه نوار روضه روشن باشد، ايشان مخالفت ميكند!» در شرايطي هم كه از طرف پدرش نوشته بود براي بازگشت، اين مطلب را آورده بود:
http://rastan.parsiblog.com/Posts/37
اما سؤال بعد: مدرسه دولتي. از ابتدا تا حالا. اطرافياني بودند كه اصرار ميكردند ما هزينهاش را متقبل ميشويم كه بروند خصوصي. من اما عرض ميكردم مسأله هزينه نيست. مسأله اين است كه اطلاعاتي كه در مدرسه ياد ميگيريم معمولاً در بزرگسالي به كار ما نميآيد. آنچه از مدرسه ياد ميگيريم ...
پاسخ
...روابط اجتماعيست. آيا جامعه ما انتخابشده و محدود است كه ميخواهيم فرزندانمان را در يك محيط بسته و انتخابشده پرورش دهيم؟ بچهها قرار است وقتي بزرگ شدند با هر آدمي كه در اين كشور زندگي ميكند بتواند تعامل داشته باشد. اگر در مدرسهاي تربيت شود كه نمونهاي از همه آدمها در آن نيست، ناقص بار ميآيد. مدرسه دولتي يك نمونه تقريباً كامل از جامعه است. چون همين آدمها وقتي بزرگ شوند ميشوند همكار، همسربازي، هممحلهاي و ديگر همهاي بچه ما. يكبار حتي يكي تلفن كرد و گفت از آموزش و پرورش شماره ما را گرفته كه سيداحمد را بفرستيد در مدرسه ما كه يك مدرسه داريم ويژه سادات. من به شوخي عرض كردم: وقتي همه بچه سيدها را يك جا جمع كنيد، اونوقت اگر كسي دشمني با اهل بيت (ع) داشته باشه، يك بمب بگذاره، يهو نصف نسل سادات رو به فنا ميدهيد كه! ولي دليل اصليام اين بود: آيا وقتي فرزندم بزرگ شد، در جامعهاي زندگي خواهد كرد كه تمام اطرافيان او را سلاله سادات تشكيل ميدهند؟ قبول نكردم! ولي حواسم هست. مثلاً به سيداحمد چند وقت پيش گفتم: چند روز است كه به برادر و خواهرت زياد ميگويي: خفهشو! تو از وقتي متولد شدهاي تا امروز اين كلمه را در خانه نشنيدهاي. چون من هرگز به كار نبردم. در تلويزيون هم فيلمهايي نديديم كه اين كلمه را به كار ببرند. پس حتماً از مدرسه ياد گرفتهاي. آيا دوستاني امسال پيدا كردهاي كه زياد خفهشو ميگويند؟ گفت نه. گفتم دقت كن، در كلاس چه كساني هستند كه ميگويند خفهشو. مقداري فكر كرد و اسم چهار نفر را گفت. پرسيدم آيا با آنها وقت ميگذراني؟ زنگ تفريح؟ گفت نه خيلي. گفتم آيا آنها توانايي خاصي دارند يا ويژگي منحصر به فردي كه ممتازشان كرده باشد؟ بعد با مثالي توضيح دادم: وقتي مدرسه ميرفتم سيدعمار هم كلاسيام خيلي خط خوبي داشت ومن نداشتم. همين باعث شد كه شيفتهاش شوم. الگوگيري اين طور عمل ميكند. آن وقت بدون اينكه خودت بفهمي شبيه به او ميشوي. اعتراف كرد: آنها خيلي خوب فوتبال بازي ميكنند. گفتم شايد همين باشد. وقتي احساس كني فردي توانايي خاصي دارد كه تو نداري، بدون اينكه بفهمي از تمام رفتارهايش الگو ميگيري. روي تابلو يك قابلمه كشيدم و يك پارچ آب كه در آن ميريزد و مسأله را طرح...