• وبلاگ : شايد سخن حق
  • يادداشت : فيزيك و فلسفه
  • نظرات : 0 خصوصي ، 5 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + مهدي 
    سلام عليكم
    مطلب بسيار جالبي بود مخصوصا شنيدنش از زبان يك روحاني و باعث خوشحالي افرادي مثل منه كه اعتقاد به رشد انسان در همه ابعاد دارم . يك مورد درباره فيزيك ميگم و يك سوال در مورد فلسفه دارم.
    فرموديد:"ديگر فيزيک يک دانش تجربي نيست" اما به نظر بنده تفاوتي بين فيزيك در گذشته و حال نيست .هميشه فيزيك در دو سطح در حال گسترش هست .سطح اول قوانين اثبات شده قابل آزمايش كه قابليت تكرار شوندگي داره . و سطح دوم نظريه ها و فرضيه هاست (كه معمولا تصورات انتزاعي بر پايه قوانين سطح اول هست ) قوانين ساده و واضح امروز كه در سطح اول هستند ، در گذشته در سطح دوم بوده ( مثل ساختار اتم ) و اگر كسي فرضيات اون موقع رو ميخوند احتمالا يه متني مثل متن شما مينوشت .( مدل هندوانه اي اتم ، مدل منظومه اي ، .... ) و همين قضيه در مورد آينده هم هست . در آينده هم كه اكثر فرضيات امروز رد ميشه و انسان به اسرار بيشتري از جهان فيزيك پي ميبره ديگه اين حرفهاي آقاي هاوكينگ در صورت باقي موندن ميشه مسائل كاملا معلوم ( اظهر من الشمس) و اين روند دليلي نيست كه بخوايم بگيم فيزيك به خاطر تحليلهاي موجود در سطح دوم شبيه فلسفه هست .
    اما در مورد فلسفه من شناخت دقيقي ندارم اما اون چيزي كه بصورت پراكنده شنيدم خيلي به نظرم علمي و منطقي نيست . ميخواستم از شما كه مطالعات زيادي داشتيد سوال كنم كه اصلا فلسفه يعني چي ؟ و فلسفه كلا چي ميگه ؟ چون من چيزي كه تا الان فهميدم احساس كردم كه خيلي پايه و اساس منطقي اي نداره و بيشتر يك سري بافته هاي انتزاعي مبهمه ؟ و سنخيتي با جهان واقعي ( علي الخصوص فيزيك ) نداره . ممنون ميشم در حد حوصلتون جواب بديد .
    با تشكر
    پاسخ

    چندي پيش مقاله‌اي مي‌خواندم كه متضمن جمله‌اي از انيشتين بود: «نظريه است که تعيين مي‌کند توان ديدن چه چيزهايي را داريد» (برلين:1962) اين را داشته باشيد. اما فلسفه؛ علماي اين علم موضوع آن را «هستي» مي‌دانند. فلسفه از زمان سقراط كه خود را فيل‌سوف (دوست‌دار دانش) ناميد مشتمل بر تمامي علوم بشري بود كه شامل رياضيات و طبيعيات (فيزيك و علوم مرتبط) نيز مي‌شد، حتي علوم انساني را هم در بر مي‌گرفت. اما يك علم أعلي در تقسيم‌بندي علوم قرار داشت كه موضوعات ساير علوم را ثابت مي‌كرد و توصيف مي‌نمود: «هستي». اين علم را فلسفه أولي ناميدند. فلسفه‌اي كه امروز گفته مي‌شود همين علم است، علمي كه قرار بود «حقيقت وجود» را تبيين نمايد. از زمان ارسطو «متافيزيك» ناميده شد، نه از اين بابت كه خارج از فيزيك است و غيرحقيقي، بلكه از آن رو كه در كتاب ارسطو بعد از «طبيعيات» به آن پرداخته شده است. شارحين وقتي آدرس مي‌دادند مي‌گفتند: «مباحث مابعدالطبيعه»! يعني آن‌چه پس از بحث فيزيك در كتاب ارسطو واقع شده! فلسفه را امروز علم «هستي‌شناسي» نيز مي‌نامند، ولي مگر فيزيك امروز چيزي جز «هستي‌شناسي» است؟! اگر مباحث فلسفي خيلي انتزاعي به نظر مي‌رسد، به تبع منطق انتزاعي‌اي است كه هزاران سال پيش وجود داشته و همچنان بر فلسفه سايه انداخته است. فيزيك نيز در هزاران سال پيش «انتزاعي» بود. همان زمان كه تامسون هستي را هندوانه‌اي ترسيم مي‌نمود و اتم را غيرقابل شكافتن مي‌پنداشتند! امروز اما فيزيك، تجربي شده است. تمامي علوم اصلاً تجربي شده است. ماترياليسم بشر را به اين نقطه رسانده است و مكاتب پوزيتويستي... در هر صورت فلاسفه غرب متأخر «استقرا» را تنها راه شناخت «واقعيت» پنداشتند. فارغ از اين‌كه شهيد صدر نيز نظريات مشابهي در كتاب منطقي خود دارد، اما ساير فلاسفه پيرو ملاصدرا همچنان استقرا را بي‌ارزش مي‌دانند. بدون هيچ قضاوتي نسبت به كارآمدي و قابل اتكا بودن روش تجربي، روشن است كه فيزيك امروز با فلسفه ديروز در موضوع اشتراك دارند: «هستي»!