• وبلاگ : شايد سخن حق
  • يادداشت : پدرپرست!
  • نظرات : 2 خصوصي ، 17 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + غريبه 

    در كل وبلاگ خوبي دارين ولي اين كه خواننده هاتون گيج و منگ هستن اصلا خوب نيست يه عده ميدونن شما داستان خودتون رو گفتين يه عده هم فكر مي كنن داستان مربوط به دوست خياليتون ميشه خوشبختانه من همون اول كه ديدم اولش متوجه شدم كه مربوط به خودتون هست ولي بعد با توجه به كامنت هاي ديگران شك كردم فكر مي كنين خيلي كار خوبي كردين اين وبلاگ رو راه انداختين شما خواننده ي خاموش زياد دارين اينو مطمئن باشين دوستاي من از خوانندگان وبلاگ شما هستن بعضي هاشون خيلي بد و بيراه ميگن شايد هم حق دارن ولي خانمتون خيلي نامردي كرده در حق شما شما هم در كمال مردانگي نامردي رو به جا آورديد(منظور زدن وبلاگ و افشاگري ست ) اي كاش همه اينها توي سينه خودتون مي موند و سعه صدر بيشتري به خرج ميدادين ....ما كه فقط گفته هاي شما رو خونديم لابد اونا هم دفاعي دارن واسه خودشون جناب من وب شما رو معرفي كردم به دوستام ايشالله كه حلال مي كنيد
    پاسخ

    اين وبلاگ را زماني درست كردم كه با مهندس فخري در حال طراحي همين سامانه پارسي‏بلاگ بوديم. همان روزهاي اول اين وبلاگ را درست كردم و براي تست كردن سيستم از آن استفاده مي‏كردم. هيچوقت وبلاگ‏نويس نبودم و علاقه‏اي به اين كار نشان نمي‏دادم و وقتم را هم براي اين كار نمي‏گذاشتم. فقط يك‏بار كه به سفري 18 روزه رفتم، سفرنامه خود را در وبلاگ نوشتم و تمام. ديگر با آن كار نمي‏كردم. وقتي گرفتار اين قضيه شدم، وبلاگم خواننده نداشت، نوشتن را كه آغاز كردم، هدفم اين نبود كه افشاگري كنم. يعني آن نامردي كه شما فرموديد غرضم نبود. درد دلي داشتم و قصد داشتم حرف‏ها را بزنم. اصلاً هم نمي‏خواستم آبروي كسي را ببرم. دقيقاً به همين دليل هم بود كه همه چيز را همان يك سال و نيم پيش از زبان يك دوست فرضي نوشتم. دليل شخص سومي بودن تمام اين نوشته‏ها هم همين بوده اشت. لكن ناگهان متوجه شدم خوانندگان وبلاگ زياد شده است. دو دليل براي آن به نظرم مي‏آيد؛ نخست اين‏كه اقوام زوجه سابقه مراجعه مي‏كردند كه بفهمند قضيه چه بوده است و ديگر كساني كه با جستجو وارد وبلاگ شده و از اين‏كه مشكلات بيان شده در وبلاگ گريبانگير خيلي‏ها در جامعه امروز ما شده، از خواندن آن تجربه مي‏اندوختند. اين شد كه انگيزه‏ام براي نوشتن افزايش پيدا كرد. بسياري از كساني كه در وبلاگ كامنت گذاشته‏اند از اقوام آن خانم بوده‏اند. خيلي‏ها را دقيقاً به اسم مي‏شناسم و اگرچه سعي داشته‏اند با نام مستعار نظر بدهند، ولي به دليل نحوه بيان مطالبشان آشنا هستند. اين خانم دروغ‏هاي فراواني گفته بود و تمام اقوام خود را فريفته، به اطلاعات غلط. انگيزه پيدا كردم كه حقايق را اين‏جا ادامه دهم كه فضا روشن شود. براي گروه دوم هم كه اصلاً نه مرا مي‏شناسند و نه ايشان را، تفصيل مطلب را بيشتر كردم كه تجربه قوي‏تري باشد. بعد كم‏كم مطلب به قدري مفصل شد كه نمي‏توانستم انكار كنم كه قصه زندگي خودم است. انكار هم نكردم. اگر مي‏خواستم نامردي كنم و آبروي كسي را ببرم، رمز سايت http://chamankhah.ir را علني مي‏كردم و افتضاحي قطعاً پيش مي‏آمد.