سفارش تبلیغ
صبا ویژن
این آگهی ارتباطی با نویسنده وبلاگ ندارد!
   

این دانش، دین است، پس نیک بنگریدکه از چه کسی دین خود را می گیرید . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

تازه‌نوشته‌هاآخرین فعالیت‌هامجموعه‌نوشته‌هافرزندانم

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

در صفحه نخست می‌خوانید:  حلقه میانی چیست؟ - دبیرستان سرای ایرانی - ایده پرتقالی - 
پاسخ پرسشهایت - بخش سوم + دوشنبه 89 مهر 5 - 9:0 صبح

«آن روز که داستان گذشته خود را برایش گفتم
و به رویش نیاورد
فقط برایم گریست (1)
و از اشک‌های او دل من به لرزه درآمد
و جرقه عشق او در دلم
به حادثه‌ای انجامید
که هیچگاه خودم را نبخشیدم
(2)

چشم‌هایش را بست
و باز مثل همیشه
مرا در آغوش گرفت
تا این‌که
در جریاناتی
حرفی زدم که زندگی‌ام را نابود کرد (3)
و تازه بعد از 4 سال زندگی
کسی به من می‌گوید:
آبروی مرد از همه چیز برایش اهمیتش بیشتر است.
و من نادان بودم و ساده
تا کینه‌ها شکل گرفت
و روزگار تنها به سختی سپری می‌شد
تا روزی
از اشتباهات آن مرد بزرگ (4)
دو دستم را روی سر گذاشتم
و هر چه سعی کردم گذشته را نادیده بگیرم
نتوانستم
و سرچشمه توجه من ... [نام برادر حذف شد] بود و بس که خدایش بیامرزد

این‌جای قصه را شما بگویید
کوه غرور فرو ریخت (5)
و این زن
دیگر سرپناهی ندارد (6)
و نه سایبانی
چه باید بکند؟
سرش را پایین بیافکند و روبرگرداند
یا باز هم بماند با همان غرور؟!! (7)
شاید متوجه اشتباهات باشد
اما رفتارش همان است و بس
پس جایی برای ماندن نمانده (8)
و نه حرفی برای گفتن!

از تو ای سرور من
می‌خواهم که بیش از این
مرا شرمنده خود نکنی
چون دیگر تاب و تحمل با تو بودن (9)
و چشم‌بستن‌های تو را ندارم.
حال که فهمیده داستان از چه قرار است
و کسی را ندارد که دلش را به او خوش کند
در پی گرفتن تصمیمی تازه افتاده است
و آن تحصیل است
چرا که به او هویت می‌دهد (10)
و شاید
کارنامه او را درخشان‌تر کند
در آینده!»

بخش دوم نامه بسیار تأثربرانگیز است
(1) پرسیدم چرا گریستی؟
گفت: ماجرای عجیبی بود و شرح کرد
ماجرایی که مرا به یاد کاشف‌الغطاء و حکایت شگفتش انداخت
البته این حدیثی است که در بلاد ما دیگر شگفتی ندارد
اما این مرد را به گریستن وادار کرده بود
و زن مدعی شده در نامه
که از این رفتار
به خود آمده و بر اشتباه خود آگاه شده
و عشق به او را یافته

(2) اما حادثه پس از عشق چه بود؟
شوهر اما اساساً منکر این مطلب است
می‌گوید: عشقی ندیدم
به گمانش فریبی بیش نبوده
شاید ناامیدی از کسی که به او امید داشته
که او را نپذیرفته
زندگی با این شوهر را تنها راه نجات تلقی کرده باشد
اما اگر عشق بود که آن حادثه پس از عشق چه معنا می‌داشت؟!

(3) آن حرف که زندگی‌اش را به زعمش نابود کرده
مطلبی است که به پدر گفته
که می‌گفت:
«شاید تنها زنی است که ریزترین مسائلش را به پدر می‌گوید به جای مادر»
می‌گفت: مادر زنم گفت:
«می‏دانید من مشکل دخترم را چی می‏دانم؟ من مشکل دخترم را این می‏دانم که یک مقداری، که خود من هم بارها بهش گفتم، مثل باباش است. شما می‌دانستید مثل باباش است؟! خیلی. من مشکل دخترم را این می‏دانم، این چیزهای خوبی نیست. بارها هم بهش گفتم، ولی اصلاً از طرف من حرف‌شنوی ندارد، حرف‌هایش را هم اصلاً با من نمی‌زند.» (چهارشنبه 9/3/1386)

(4) مرد بزرگ منظورش پدر است
پرسید: برادر، هنوز نمی‌دانم اگر فهمیده پدرش اشتباه کرده، چرا از اطاعت او دست نکشیده؟
گفتم: این داستان شخصیت‌های «هیستریونیک» است
داستانی تکراری و ناکام
زنان هیستریونیک که دچار اختلال شخصیت نمایشگرا هستند
بسیار خودشیفته و خودپسندند
و در ازدواج به سراغ مردی خونسرد، آرام و باثبات
و به دور از هر ریسک و خطری می‌روند
این‌چنین صفاتی در مردان با سن بالای 45 و 50 یافت می‌شود
و آمارها نشان داده این‌چنین زنانی
از ازدواج با مردان جوان احساس امنیت نمی‌کنند*
مسأله شما هم همین است
خانم شما هنگامی که نادرستی پدر را درک کرد
چون نمی‌توانست به جوانی اعتماد کند
که به او اتکا تواند
ناگزیر دانست خود را
که تکیه به همان پدر دهد
با تمام اشتباهاتی که از او می‌دانست
اما به عنوان پناه و پشتوانه
نادرستی با ثبات را به صداقت همراه با ریسک ترجیح داد

(5) و حال که اشتباهات پدر را فهمیده
و اطلاع شوهر را از تمام این خطاها
و سکوت و متانت تو را در برابر تمام ناجوانمردی‌هایی که به مشورت پدر کرده دیده
کوه غرورش فرو ریخته است
در برابر کوه صبر
خود را خردشده و از دست رفته می‌بیند
اکنون باید تصمیم بگیرد

(6) تو را که سرپناه مناسبی نمی‌دیده
به دلیل جوانی تو و شخصیت هیستریونیک خودش

(7) اما آیا می‌تواند با همان غرور قبلی
که الزام خودشیفتگی است
بماند و متکبرانه در راستای خواسته‌های خود
به آزار کوه صبر ادامه دهد؟
بدون این‌که بخواهد تغییری در رفتار خود بدهد؟

(8) متوجه می‌شود که نه...!
نمی‌تواند وجدان خود را زیرپا بگذارد
نمی‌تواند به ظلم خود ادامه دهد
در حالی که صبر شوهر او را شرمنده کرده است
تصمیم این است: باید برود!

(9) چرا باید برود؟ برای این‌که دیگر تحمل شوهر را ندارد
اما چرا تحمل شوهر را ندارد؟
آیا از شوهر، آزاری به او رسیده است؟!
اما اعتراف به چیز دیگری است:
از صبر شوهر به ستوه آمده
از چشم‌بستن‌های او در تمام مشکلاتی که به توصیه پدر
ایجاد کرده است
اما آیا با پدرش مشورت می‌کرد؟
پرسیدم و گفت: این را پدرزن بهتر توصیف کرده است:
«... مشاوره‌هایی که من دارم به دخترم می‌دهم و ایشان می‏آید دائم با من مشورت می‏کند و من به ایشان مشاوره می‌دهم و این مشاوره، ایشان را روبه‏روی شما قرار می‏دهد و شما در موضع انفعال قرار می‏گیرید. وقتی خانم شما روزی دو بار، سه بار با من مشورت می‏کند و شما در هیچ یک از موضوعاتی که برایتان پیش می‏آید با من تماس نمی‌گیرید، این چالش ایجاد می‏کند. کار درستی نیست. من این را مصلحت نمی‏دانم»
و در ادامه:
«شما اگر به خانه خودتان بروید با زن‌تان مشکل پیدا خواهید کرد، زیرا من به او گفته‌ام که اگر به خانه شوهرت برگردی، رشد علمی تو متوقف خواهد شد. این را من به ایشان گفته‌ام، شما چرا نیامدید با من صحبت کنید؟!» (چهارشنبه 6/2/1385)
این را واقعاً پدرزن گفته است؟
- تردید داری بیا و نوار صدایش را گوش کن!

(10) در نهایت تصمیم می‌گیرد که برود
البته نواری را هم گذاشت و شنیدم توصیه پدر زن را
که طلاق را برای دختر تجویز کرده است
خب اگر به اشتباه پدر پی برده
و شوهر را اعتماد نتواند کردن
«تحصیل» را انتخاب می‌کند
برای چه؟
برای یافتن هویت!
کدام هویت؟

این گرفتاری بسیاری از جوانان امروز میهن ماست
گرفتاری هویت!
تا کی باید در جستجوی هویت این سو و آن سو سرک بکشیم؟!
هویت یافتنی نیست... هویت همان است که داری
که هر کسی دارد... هویت خودت هستی، خود ِ خودت!
این را چگونه باید به نسل نو فهماند؟!

*ر.ک. آشنایی با شخصیت نمایشگر، دکتر بهنام اوحدی


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  حلقه میانی چیست؟ - دبیرستان سرای ایرانی - ایده پرتقالی - 
پاسخ پرسشهایت - بخش دوم + یکشنبه 89 مهر 4 - 3:35 عصر

می‌گفت:
«تلفن که زده بود گفت چرا آن نامه را به مشاور نشان دادی
وقتی مشاور و قاضی دیدند
مجبور بودم که انکارش کنم»
همین را اساس پاسخ تعداد زیادی از پرسش‌هایش قرار دادم
که دلیل دروغ‌گویی‌ها را تبیین می‌کند
می‌گفت به مادرم گفته:
«من دروغ نگفته‌ام، فقط کتمان کرده‌ام
آن حرام است، این که نیست»

پرسیدی هر زنی که بخواهد جدا شود از شوهر
به دروغ و کذب متوسل می‌شود؟
نه برادرم! چنین نیست.
این مختص بعضی افراد است
دقیقاً همان‌هایی که دماغشان باد کبر گرفته
اینان هستند که دست پینوکیو را از پشت می‌بندند
و چنین می‌کنند که با تو شده
خلاف این را در دادگاه خانواده
در این بازه زمانی اشتغالاتم
بسیار دیده‏ام و چه صداقت‏ها و درستی‏هایی!

نامه را دوباره مرور کردیم
گفتم: این‌که نامه را در برابر قاضی و مشاور انکار کرده
البته نه انکار دست‌خط خود
که فحوا را منکر شده
به قول علمی‌ترش
منکر دلالت تصوری آن نیست
و نه دلالت تصدیقی
که دلالت تصدیقیه جدیّه را منکر شده
که اراده محتوای آن را نداشته و هزل می‌کرده وقتی نوشته
این را از آن بدان
که خطای خود را با خطای بزرگ‌تر جبران کرده
کسانی هستند که خود را از چاله به چاه می‌اندازند
و دروغ کوچک را با دروغ بزرگ‌تر
و همچنان می‌روند تا چاه ویل
که آخر این راه هم سقوط است
و اول آن کبر و خودپرستی و به قول روانشناس ما: «خودشیفتگی»
و آخر آن هلاک...
متن نامه را اجازه داد که بنگارم
تا مخاطبین بخوانند
در چند بخش قرار می‌دهم
که مجال بررسی باشد
و اطاله نباشد
و اینک بخش اول:

«روزگار می‌گذشت
غریب و تنها
گاهی خندان
و گاه گریان
اما می‌گذشت
ناگهان ندایی آمد که برخیز ای دختر تنها بیا به خانه
حضرت زهرا (س)

چشم‌هایم را بستم به گذشته و آینده
آمدم
که ای کاش نمی‌آمدم*
و اما داستان زندگی من و تو
داستان دو کوهه
یکی کوه غرور
و یکی کوه صبر
غرورش از پدرش، برادرش، خانواده‌اش و خودش
اما
کوه صبر همه چیز را می‌دانست**
و چیزی نمی‌گفت»

*دقت کن! چرا می‌گوید: «ای کاش نمی‌آمدم»
این عبارت زمانی معنای عرفی معمول را دارد
که فرد با تصمیمش
خود را گرفتار مظلمه‌ای نماید
که ناگزیر بسوزد و بسازد
اما نویسنده در ادامه اظهار می‌دارد
ظلم کرده و آزار رسانده
و نه ظلمی دیده و نه آزاری
هر چه دیده صبر بوده و تحمل مصائبی که او موجد بوده
این عبارت دلالت بر معنایی غیرمعمول دارد
پشیمانی از ظلمی است که اعمال داشته
و به جهت کبر
خود را ناگزیر به این تعذیب می‌دیده
اکنون نالان است که چرا خود را در فضایی قرار داده
که بین خودپرستی و عدالت
ناگزیر شود یکی را انتخاب کند
که به روشنی بر اساس طبیعت اخلاقی خود نخستین را برگزیند
گویا قادر نیست گزینه دیگری را برتری دهد!

**از این سکوت در شگفت می‌نماید
عبارت به گونه‌ای ترکیب یافته
که اوج تکبر را در یک سو
و اوج صبر و تحمل را در سوی دیگر برساند
تشبیه به «کوه» نیز بر این مبنا بوده
این‌که یک سوی کارزار این مظلمه
سکوت کند
به تنهایی چیزی نیست
اما بداند و نگوید
بداند و حلم کند
همه اسرار و قضایای پشت پرده را
و اهداف و برنامه‌ها و مقاصد را
و باز بر اهمال گذارد و بگذرد
گویا این، نویسنده را به شگفتی واداشته
و او را خسته کرده
که نتوانسته طرف مقابل را به رفتار متقابل ناصواب بکشاند
این‌که بد کنی و نیک بینی
سخت‌ترین شکنجه است
مر کسی را که هنوز وجدان دارد و نشانی درونش هست که به سوی خدا چشمک می‌زند
این زجری است که او را زجر دهی
و متانت بینی
و کرم و لطف

مأخذ نامه را این‌گونه توصیف کرد
که ده روز پیش از عید غدیر
و پیش از آن‌که به داعی طلاق
بگذارد و برود
این را نوشته
- پرسیدم به تو داد؟
گفت: اما به دستم نداد
بر روی میزم یافتم
که گذاشته بود تا بخوانم
- و تو چه کردی؟ پس از آن‌که خواندی؟
جوابم را داد
اما می‌گذارم برای پایان نامه
وقتی آخرین فراز را تحلیل کردیم
شرح خواهم کرد!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  حلقه میانی چیست؟ - دبیرستان سرای ایرانی - ایده پرتقالی - 
پاسخ پرسشهایت - بخش اول + سه شنبه 89 شهریور 30 - 5:38 صبح

پرسیدی چرا تو را به لجبازی متهم می‌کند؟*

برادر عزیزم!
ده ماه است تماسی با تو نگرفته
گذاشته و رفته است به خانه پدر
امروز هم اقرار آمده
که «روی اعصابت راه می‌رفته»
که به قول خود به نصیحت «بهترین وکلای ایران» عمل می‌کرده
حالا هم که دانسته تیرش به خطا رفته
پیامک زده
جواب ندادن تو پتکی بر تمام امیدهای اوست
گفته بودی که تو را فردی کریم و بخشنده می‌دانسته
که در نامه‌ای نوشته
«هر وقت بخواهم راه برگشت باز است»
و گفتی که بارها
پس از آزار و اذیت
به محض استعذار، پذیرفته‌ای و در آغوشش کشیده‌ای
بارها و بارها
این عادت را یافته که «همیشه و در بدترین شرایط راه برگشت آسان است»
و این عادت را تو به او داده‌ای!

اگر چه اصل مطلب صحیح است
و این شرافت پروردگار هم هست
که برای هر گنهکاری
راه برگشت را باز می‌گذارد
اما...
سهولت و دشواری بازگشت
باید متناسب با شدت گناه باشد
یادت هست ماجرای توبه ابلیس و تقاضایش از حضرت موسی(ع) برای وساطت
که پروردگار فرمود:
«آن روز به آدم سجده نکرد و طرد شد
امروز بر قبر او سجده کند و بازگردد
»
و ابلیس أبی و استکبر و قال:
«بر آدم سجده نکردم، حالا بر قبرش سجده کنم؟!»**

تو تناسبات را رعایت نکردی
و امروز که درصدد مراعات آنی
تو را لجباز می‌نامد
این را از خود مگیر
این را گفته تا آبروی توهمّی درهم‌شکسته خود را
التیام پنداری بخشد
وقتی پاسخ نمی‌دهی
و راه بازگشت را دشوار می‌بیند
چاره ندارد جز آن‌که خیال خود را آسوده انگارد
به گفتن این‌که
«همین که جواب نمی‌دهی، پس من یک گام به جلو برداشته‌ام»
اگر چه این گزاره کاملاً ناسره است
و نادرستی و بطلان آن واضح
فقط برای این‌که حقیقت شکست را انکار کند
به قول خودمانی: «کم نیاورد»!

این اصلاً خوب نیست
این نیز نشانه و علامتی از خودشیفتگی است که قبلاً عرض کردم.

*پرسش‌ها در چند پست قبل ذکر شده است، در این‌جا.

**«لَقِیَ إِبْلِیسُ مُوسَى فَقَالَ لِمُوسَى أَنْتَ الَّذِی اصْطَفَاکَ اللَّهُ بِرِسَالَتِهِ وَ کَلَّمَکَ تَکْلِیماً أَذْنَبْتُ وَ أَنَا أُرِیدُ أَنْ أَتُوبَ فَاشْفَعْ لِی إِلَى رَبِّی أَنْ یَتُوبَ عَلَیَّ. قَالَ مُوسَى نَعَمْ. فَدَعَا مُوسَى رَبَّهُ. فَقِیلَ یَا مُوسَى قَدْ قُضِیَتْ حَاجَتُکَ. فَلَقِیَ مُوسَى إِبْلِیسَ وَ قَالَ قَدْ أُمِرْتَ أَنْ تَسْجُدَ بِقَبْرِ آدَمَ وَ یُتَابَ عَلَیْکَ فَاسْتَکْبَرَ وَ غَضِبَ وَ قَالَ لَمْ أَسْجُدْ لَهُ حَیّاً أَسْجُدُ لَهُ مَیِّتاً ثُمَّ قَالَ إِبْلِیسُ یَا مُوسَى إِنَّ لَکَ عَلَیَّ حَقّاً بِمَا شَفَعْتَ لِی إِلَى رَبِّکَ فَاذْکُرْنِی عِنْدَ ثَلَاثٍ لَا أَهْلِکُکَ فِیمَنْ أُهْلِکُ اذْکُرْنِی حِینَ تَغْضَبُ فَإِنِّی أَجْرِی مِنْکَ مَجْرَى الدَّمِ وَ اذْکُرْنِی حِینَ تَلْقَى الزَّحْفَ فَإِنِّی آتِی ابْنَ آدَمَ حِینَ یَلْقَى الزَّحْفَ فَأُذَکِّرُهُ وُلْدَهُ وَ زَوْجَتَهُ حَتَّى یُوَلِّی وَ إِیَّاکَ أَنْ تُجَالِسَ امْرَأَةً لَیْسَتْ بِذَاتِ مَحْرَمٍ فَإِنِّی رَسُولُهَا إِلَیْکَ وَ رَسُولُکَ إِلَیْهَا.» (بحارالأنوار، ج60، ص280)
«ابلیس بموسى برخورد و باو گفت: توئى که خدایت برسالت برگزیده و بخوبى با تو سخن گفته، من گناه کردم و میخواهم توبه کنم برایم نزد پروردگارم شفیع شو تا توبه مرا بپذیرد، موسى گفت: بسیار خوب، و بدرگاه خدا دعا کرد و گفتند حاجتت برآورده است، و موسى ابلیس را دید و فرمود: فرمان دارى بگور آدم سجده کنى تا توبه‏ات پذیرفته شود، سربزرگى کرد و خشم نمود و گفت: من بزنده او سجده نکردم، بمرده‏اش سجده کنم؟ سپس ابلیس بموسى گفت: براى این شفاعت تو را بر من حقى است در سه جا بیاد من باش که تو را چون دیگران هلاک نکنم: 1- چون خشم کنى که من مانند خون در وجودت روان گردم 2- چون در جهاد بر دشمن روى که آدمى را بیاد زن و فرزندش آرم تا برگردد 3- مبادا با زن بیگانه همنشین شوى که من پیغام شما را بهم رسانم‏» (آسمان و جهان، ترجمه کتاب السماء و العالم بحار، ج‏7، ص219)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  حلقه میانی چیست؟ - دبیرستان سرای ایرانی - ایده پرتقالی - 
آزار برای طلاق + شنبه 89 شهریور 27 - 9:38 عصر

شنیده بودم
زیاد هم شنیده بودم
از بی‌مرامی مردمانی که زن را عذاب می‌دهند
تا روزی بگوید: «مهرم حلال... جانم آزاد...!»
که طلاقش دهند و حق و حقوقش
به ظلم و ستم بخورند و بازندهند!
اما ورژن زنانه‌اش را ندیده بودم
و اولین بار بود که شنیدم
وقتی برایم گفت:

با پدرم تماس گرفته است و در خلال یک‌ساعت گفتگو (از ساعت 5 تا 6 عصر):
«شش‌ماه اول به اصرار برادرم
قصد طلاق داشتم
و مشورت کردم و گفتند
باید روی اعصاب شوهرت راه بروی
تا هم مهرت را بدهد و هم طلاقت را
و این کارها را برای آن کردم!»

- جُک نگو مؤمن! کیدینگ می‌کنی حکماً...؟!
اصرار داشت که نه... عین حقیقت است
و این‌طور توضیح داد:
اتفاقات عجیبی در این چند روز افتاده است
پرده‌ها در حال کنار رفتن است

از دو هفته پیش پیامک‌هایی ارسال کرده‌اند
که جواب نداده‌ام
و چند روز است
تلفن‌هایی می‌زنند که گوشی را بر نمی‌دارم
آخر خط رسیده‌اند
طلاق‌خواهی عدوانی‌شان به بن‌بست خورده است
راه دیگری در پیش گرفته‌اند
با مادرم تلفنی صحبت کرده
و مادرم راهنمایی کرده
که اگر پدرش ایجاب کند
شوهرت از قبول سر باز نمی‌زند
و این شده بهانه تماس با پدرم
و یک‌ساعت با پدر شوهرش سخن گفته
تا واسطه درون‌خانه‌ای بجوید
عجیب این‌که هنوز نمی‌خواهد پوزش بطلبد
و حتی یک عذرخواهی خشک و خالی
اقرار کرده است به این‌که هدفش آزار بوده
ولی از آن هم ابراز پشیمانی نکرده
عجیب نیست؟!

- بله... خیلی عجیب است!
نارسیسیسم است دیگر
شاخ و دم که ندارد

ردپای پدر زن هنوز در کلمات پیدا است
«در دادگاه که حلوا پخش نمی‏کنند!»
توجیه‏شان است برای دروغ گفتن
که «هر زنی همین کار را می‏کند،‏ وقتی بخواهد طلاق بگیرد!»
عجیب‏ترین کلام پدر زن این است:
«عدالت برای آخرت است، در دنیا که عدالت نمی‏شود»
کلامُ حق یُراد بها الباطل درست کرده است
به براهین اشاعره دست می‏یازد
تا انحرافش را پنهان کند، همین!
بعثت تمام انبیاء را زیرسؤال می‏برد
این اندیشه حجتیّه‏ای!

قصد داشتم برادرم را راضی کنم
تا پیام زوجه‌اش را به نیکی پاسخ گوید
که به استناد آیه 129 سوره نساء
تقاضای طلاق کرده بود
که بلاتکلیفی از بین برود

اما این خبر را که از پدرش شنیده است
تردید کرده است
می‌گویم: «فی القصاص حیاة»
شاید بشود طلاق را هم قیاس کرد

تا به حال اما
نشنیده بودم که زوجه چنین کند
زوج را عذاب دهد
و آزار و اذیت
و به قول خودش «روی اعصابش راه برود»
تا او را راضی به طلاق مع المهر نماید
عجب حکایتی است این دنیا...!

پ.ن. یکشنبه 28/6/89 ساعت 11:09 - پیام صوتی:
«گوشی‏رو بر نمی‏داری؟! اون موقع من راه نمی‏دادم حالا تو راه نده، بچرخ تا بچرخیم!»
و گفت: یک‏ساعت بعد از دادگاه ِ مخصوص تماس گرفتند:
«ساعت 10 صبح روز 7 مهرماه بیا اینجا باهات کار داریم» :)
گفتم: موفق باشی برادر! و خداحافظ!

پ.ن. مطلب مرتبط: عشق به زور سکه
وقتی مرد آزار می‏دهد زن را که به طلاق خُلع برسد «ظلم است»
وقتی زن آزار می‏دهد مرد را که به طلاق مع المهر برسد «معذور است»
«چون می دانسته از راه اصلی حقش را نمی تواند بگیرد»!
الحمدلله رب العالمین! د:


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  حلقه میانی چیست؟ - دبیرستان سرای ایرانی - ایده پرتقالی - 
کالمعلقه + شنبه 89 شهریور 27 - 6:42 صبح

«وَ لَن تَسْتَطیعُواْ أَن تَعْدِلُواْ بَینَ النِّسَاءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ  فَلَا تَمیلُواْ کُلَّ الْمَیْل فَتَذَرُوهَا کَالْمُعَلَّقَة...» (نساء:129)
این آیه را گفت که مبنای استنادشان بوده است
پیامکی خبر داده‌اند

و ترجمه‌اش از ترجمه المیزان:
«شما هرگز نمى‏توانید در بین چند همسر عدالت را (به تمام معنا یعنى زائد بر مقدار واجب شرعى) رعایت کنید، هر چند که در آن باره حرص به خرج دهید پس (حداقل آن یعنى مقدار واجب را رعایت کنید) و به کلى از او اعراض مکنید که بلاتکلیفش گذارید و اگر اصلاح کنید و تقوا پیشه خود سازید و در نتیجه از گناهش درگذرید و به او ترحم کنید بدانید که درگذشتن و ترحم صفت خدا است»* (ترجمه المیزان، ج5، ص156)

این آیه را استفاده کرده‌اند
که باید زن را طلاق دهد
و می‌گویند:
اگر چه ده ماه است خانه پدر رفته
ولی نباید شوهر با طلاق ندادن زن را بلاتکلیف بگذارد!

از ترجمه علامه طباطبایی مطلب روشن است
ولی شأن نزول را از برگزیده تفسیر نمونه ملاحظه کنید:
«نقل شده که: رافع بن خدیج دو همسر داشت یکى مسن و دیگرى جوان (بر اثر اختلافى) همسر مسن خود را طلاق داد، و هنوز مدت عدّه، تمام نشده بود به او گفت: اگر مایل باشى با تو آشتى مى‏کنم، ولى باید اگر همسر دیگرم را بر تو مقدم داشتم صبر کنى و اگر مایل باشى صبر مى‏کنم مدت عدّه تمام شود و از هم جدا شویم، زن پیشنهاد اول را قبول کرد و با هم آشتى کردند. آیه شریفه نازل شد و حکم این کار را بیان داشت.» (برگزیده تفسیر نمونه، ج‏1، ص458)

و در ادامه، تفسیر آیه را در کنار آیات قبل چنین بیان می‌نماید:
«عدالت شرط تعدّد همسر! از جمله‏اى که در پایان آیه قبل گذشت و در آن دستور به احسان و تقوى و پرهیزکارى داده شده بود، یک نوع تهدید در مورد شوهران استفاده مى‏شود، که آنها باید مراقب باشند کمترین انحرافى از مسیر عدالت در مورد همسران خود پیدا نکنند، اینجاست که این توهّم پیش مى‏آید که مراعات عدالت حتى در مورد محبت و علاقه قلبى امکان پذیر نیست، بنابراین در برابر همسران متعدد چه باید کرد؟ این آیه به این سؤال پاسخ مى‏گوید که «عدالت از نظر محبت، در میان همسران امکان پذیر نیست، هر چند در این زمینه کوشش شود» (وَ لَنْ تَسْتَطِیعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَیْنَ النِّساءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ). در عین حال براى این که مردان از این حکم، سوء استفاده نکنند به دنبال این جمله مى‏فرماید: «اکنون که نمى‏توانید مساوات کامل را از نظر محبت، میان همسران خود، رعایت کنید لااقل تمام تمایل قلبى خود را متوجه یکى از آنان نسازید، که دیگرى به صورت بلاتکلیف درآید و حقوق او نیز عملا ضایع شود» (فَلا تَمِیلُوا کُلَّ الْمَیْلِ فَتَذَرُوها کَالْمُعَلَّقَةِ). و در پایان آیه به کسانى که پیش از نزول این حکم، در رعایت عدالت میان همسران خود کوتاهى کرده‏اند هشدار مى‏دهد که «اگر راه اصلاح و تقوا پیش گیرید و گذشته را جبران کنید خداوند شما را مشمول رحمت و بخشش خود قرار خواهد داد» (وَ إِنْ تُصْلِحُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ اللَّهَ کانَ غَفُوراً رَحِیماً)» (برگزیده تفسیر نمونه، ج‏1، ص460)

ولی دوست ما که زن دوم ندارد
ادامه داد و گفت:
خُب از این آیه و تفسیر آن چه مستفاد است؟ آیا می‌توان بر آن‌چه خواسته‌اند استدلال کرد؟
مطلب در خصوص تعدّد زوجات است یا خروج زوجه از منزل زوج؟
سؤال این است:
آیا زنی که منزل شوهر را قریب یک‌سال ترک کرده، جهزیه را برده، مهریه را اجرا گذاشته، بچه را هم برای شوهر، امر شده است که شوهر باید او را طلاق دهد تا بلاتکلیف نماند؟! پس «طلاق خُلع» برای چه تشریع شده؟

این توضیحات را به او دادم
پس از آن‌که پیامک را برایم خواند
که نشانی این آیه به عنوان سند مدعا ذکر شده بود
در نهایت عرض کردم
توجه به آیه بعد از آن بسی جالب‌تر است:
«وَ إِن یَتَفَرَّقَا یُغْنِ اللَّهُ کُلاًّ مِّن سَعَتِهِ  وَ کاَنَ اللَّهُ وَاسِعًا حَکِیمًا» (نساء:130)
«و اگر زن و شوهر از هم جدا شدند، خدا به گشایشگرى خود هر دو را به وسیله همسرى بهتر بى‏نیاز مى‏کند و گشایشگرى و حکمت صفت خدا است» (ترجمه المیزان، ج 5، ص 157)

با این بیان تلاش کردم او را راضی کنم برود و دادخواست طلاق را پی‌گیری کند.
«در این آیه اشاره به این حقیقت مى‏کند: اگر ادامه همسرى براى طرفین طاقت‏فرساست، و جهاتى پیش آمده که افق زندگى براى آنها تیره و تار است و به هیچ وجه اصلاح پذیر نیست، آنها مجبور نیستند چنان ازدواجى را ادامه دهند، و تا پایان عمر با تلخ کامى در چنین زندگى خانوادگى زندانى باشند بلکه مى‏توانند از هم جدا شوند و در این موقع باید شجاعانه تصمیم بگیرند و از آینده وحشت نکنند، زیرا «اگر با چنین شرایطى از هم جدا شوند خداوند بزرگ هر دو را با فضل و رحمت خود بى‏نیاز خواهد کرد و امید است همسران بهتر و زندگانى روشنترى در انتظار آنها باشد» (وَ إِنْ یَتَفَرَّقا یُغْنِ اللَّهُ کُلًّا مِنْ سَعَتِهِ). «زیرا خداوند فضل و رحمت وسیع آمیخته با حکمت دارد» (وَ کانَ اللَّهُ واسِعاً حَکِیماً). ما قدرت بى‏نیاز نمودن آنها را داریم زیرا «آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است ملک خداست» (وَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ). کسى که چنین ملک بى‏انتها و قدرت بى‏پایان دارد از بى‏نیاز ساختن بندگان خود عاجز نخواهد بود» (برگزیده تفسیر نمونه، ج‏1، ص461)

* مطلب نقل شده به صورت کامل کپی شده است، حتی داخل پرانتز نیز از منبع است.


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  حلقه میانی چیست؟ - دبیرستان سرای ایرانی - ایده پرتقالی - 
قضاوت با شما + جمعه 89 شهریور 19 - 6:0 صبح

پدر می‌تواند هم پدری کند و هم مادری!
آیا مادر هم می‌تواند هم مادری کند و هم پدری؟

این پرسشی عجیب است که از مکالمه‌ام
با همین رفیق شفیق
امروز صبح برایم جدی شد
بعد از آن‌که ماجرای زیر را برایم تعریف کرد:

یکشنبه 14 شهریور ساعت 11 ظهر تماس گرفت
حرف‌های عجیبی زد
به عنوان آخرین مرحله از «هویج ِ بزرگ» و قبل از این‌که «چماق» بکشد!

«داستان اون دو تا زنی که رفتن پیش حضرت علی که سر یه بچه دعواشون شده بود رو شنیدی؟
مادر واقعیه از مادر بودن خودش استعفا داد
تا بچش سالم بمونه
من هم از مادر بودن خودم استعفا دادم
که بچم زیر پر و بال تو باشه
که بابا داشته باشه
که آقابالاسر داشته باشه
تو نمی‌دونی بچه بی‌بابا چی میشه!
بچه بی‌بابا بزهکار میشه، میفهمی؟!
بابا میتونه هم مادر باشه هم پدر باشه
ولی مادر نمیتونه هم پدر باشه هم مادر باشه!
»

وقتی هم که بحث بالا گرفت
گفتم شما این‌همه شکایت ردیف کردی
دادگاه و دروغ و ...
حالا بعد از ده ماه تلفن زدید... چرا این‌قدر دیر؟
به بن‌بست حقوقی رسیدید؟!
شروع کرد به توجیه تمام رفتارهای سابقش
که مجبور به عذرخواهی نشود
که نارسیسمش شکسته نشود
که مبادا لکه ننگ دروغگویی بر پیشانی‌اش بماند
ولی خیلی رسواتر از آن که بشود توصیف کرد
مثلاً درباره مهریه گفت:
«من که قبلاً مهریه‌ام را بخشیده بودم»
ـ اگر بخشیده بودید، این دادخواست اجرای مهریه چیست؟!

«این ناتوانی شماست که نتونستی برگه بخشش مهریه را بذاری روی میز دادگاه!»
و من سکوت کردم
و جواب ندادم که خانم
شما که نبودی وقتی پاره‌کاغذ را نشان وکیل‌تان دادم
و نپذیرفت
و نشان رئیس مجتمع  قضایی دادم
و گفت: «قابل استناد نیست»

پرسیدم که چرا خُب سند رسمی محضری نگرفتی؟!
گفت: اصلاً همین را هم من نگرفتم
گفته بودم که دنبال چنین سندی نبودم
خودش نوشت و گذاشت روی میز من
من هم یه گوشه‌ای نگهداشتم
و گرنه خودم هم می‌دانستم که سند رسمی نیست!
تازه آن زمان هم تمام مهریه را نبخشیده بود
فقط مقداری را که باقی مانده بود
بعد از آن‌که 16 سکه از مهریه را گرفت
جالب این‌که بعد از همین دست‌نوشته بخشش مهریه
دوباره 8 سکه دیگر هم مطالبه کرده و گرفته است، تاریخش را نگاه کنید!

خب دادگاه هم که رأیش را صادر کرد:

راستی اگر دادگاه محکومم می‌کرد
آن‌طور که آنان می‌خواستند
به این‌که ماهی دو میلیون و نیم تومان بدهم
و خب نداشتم و زندانم می‌کردند
باز هم تلفن می‌زد به توجیه؟
چرا دروغ می‌گوید؟ چرا دنبال توجیه رفتار ناشایست خود است؟
چرا عذر نمی‌خواهد و ابراز پشیمانی نمی‌کند؟

حرف‌هایش را که زد، مثل همیشه آرام شد
گفتم: برادر عزیز!
این‌ها نشانه همان بیماری شخصیت است
شما این آدم را سالم فرض نکن
تصوّر کن با یک بیماری طرف هستی
مثل این می‌ماند که از یک دست و پا شکسته بخواهی «بدود»!
می‌شود؟!
اگر کسی بخواهد واقعاً نادان نیست؟!
برادر جان!
این استدلال بر پدری و مادری هم
یک کم اگر دقت کنی
از همان کلمات سیاه پدر زن است
مقایسه کن با حرف‌های قبلی او
ذهن دختر را پر کرده است از براهین مدخوله
تا او را ابزار دست خود قرار دهد
برای همان مقصدی که دارد
مگر مادر زنت نگفت:
«من آن روزی که دخترم از خانه شوهر آمد بیرون یک جمله در دفتر خاطراتم یادداشت کردم، الآن دقیقاً در ذهنم است، اگر آن را برای شما بخوانم، تا آخر قضایا را می‌توانید بفهمید. نوشتم دقیقاً: جنگ دو ابرقدرت است در مدیریت و این  وسط ما مهره‌هایی هستیم که جابه‏جا می‏شویم، من و دخترم مهره‌های جابه‏جا شده هستیم، مثل صفحه شطرنج» (چهارشنبه 9/3/1386)

و من باز هم سؤال خود را تکرار می‌کنم
آیا واقعاً مادر نمی‌تواند هم مادری کند و هم پدری؟
پس این‌همه مادر که «بودند» و «کردند» و «دیدیم» دروغ بود؟!
مگر این‌که بحث تنبلی باشد و راحتی و ... شاید هم ...
بالاخره بچه دست و پای آدم را می‌بندد!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  حلقه میانی چیست؟ - دبیرستان سرای ایرانی - ایده پرتقالی - 
چماق رسید! + دوشنبه 89 شهریور 15 - 7:0 صبح

گوشی را که برداشتم
قبل از هر کلامی گفت:
«چماق رسید!»
منظورش را فوری فهمیدم
می‌خواست بگوید حق با من بوده
و پیش‌بینی‌ام تأیید شده
پرسیدم: «به اندازه کافی بزرگ هست؟»
خندید: «هنوز اندازه‌اش مشخص نیست!»
روز دوشنبه، هنگام سحر طوماری پیامک کرده‌اند و در بخشی آمده:
«... از اونجایی که بوی بلاتکلیفی میاد، همونی که تو قرآن نهی شده، وقت دادگاه پس نمیگیرم،تاهرلحظه ای که تکلیفم روشن کنی!وگرنه نه حوصله دعواودادگاه دارم نه وقتشو! ...»

نوزدهم. چرا بلاتکلیفی؟ شب عید غدیر گفت طلاق می‌خواهد و رفت خانه پدرش، چند روز بعد آمد و هر چه طلا و لوازم مهم داشت برداشت و برد، چند ماه بعد با مأمور کلانتری و حکم دادگاه تمام جهیزیه و هدایای عروسی را برد و در نهایت مهریه را هم اجرا گذاشت و قسط‌بندی هم شد و سررسید پرداختش از همین ماه است. بچه را هم که گذاشته و نبرده که اگر خواست شوهر کند مانعی نداشته باشد! خب کجای این داستان بلاتکلیفی است؟ فقط مانده یک درخواست طلاق بدهد و خود را خلاص کند!

بیستم. در کجای قرآن نهی شده که زن اگر از خانه شوهر قهر کرد باید فوری طلاقش بدهید تا بلاتکلیف نباشد؟

بیست و یکم. اما این‌که می‌گوید حوصله دادگاه را ندارد که خلافش ثابت شده در این ده ماه. پنج عدد دادخواست همین الآن دست من است که همه به خط و امضاء خانم در این مدت به دادگاه تقدیم شده. مگر این‌که بگوید دیگر خسته شده از بس رفته دادگاه و حق و حقوقش را گرفته و از این‌که دیگر حق و حقوقی باقی نمانده بگیرد ناراحت است!

نه برادر...! اولاً در قرآن چنین حرفی نیامده که زن‌ها را زود طلاق دهید که دچار زحمت نشوند! شاید از این آیه برداشت اشتباه کرده باشند:
«وَ إِذَا طلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِکُوهُنَّ بمَعْرُوفٍ أَوْ سرِّحُوهُنَّ بمَعْرُوفٍ  وَ لا تمْسِکُوهُنَّ ضِرَاراً لِّتَعْتَدُوا...» (بقره:231)
«و هنگامى که زنان را طلاق دادید، و به آخرین روزهاى «عدّه» رسیدند، یا به طرز صحیحى آنها را نگاه دارید (و آشتى کنید)، و یا به طرز پسندیده‏اى آنها را رها سازید! و هیچ‏گاه به خاطر زیان رساندن و تعدّى کردن، آنها را نگاه ندارید!»
نگهداشتن در این آیه به معنای رجوع در روزهای آخر عده طلاق رجعی است که از باب آزار و اذیت زوجه باشد. با استناد به روایت:
«أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لا تُمْسِکُوهُنَّ ضِراراً لِتَعْتَدُوا قَالَ الرَّجُلُ یُطَلِّقُ حَتَّى إِذَا کَادَتْ أَنْ یَخْلُوَ أَجَلُهَا رَاجَعَهَا ثُمَّ طَلَّقَهَا یَفْعَلُ ذَلِکَ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ فَنَهَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَنْ ذَلِکَ» (من‌لا‌یحضره‌الفقیه، ج3، ص501 و وسائل‌الشیعه، ج22، ص171)
اساساً کتاب شریف وسائل‌الشیعه یک باب با عنوان «بَابُ کَرَاهَةِ الرَّجْعَةِ بِغَیْرِ قَصْدِ الْإِمْسَاکِ بَلْ بِقَصْدِ الطَّلَاقِ» دارد و روایاتی را در مذمّت کسی که رجوع می‌کند، ولی قصد طلاق دارد!
اما درباره مردی که زنش از خانه خارج شده، امر و نهی نشده که باید فوراً طلاق بدهد! البته می‌دانی برادر که این استدلالات از همان منجلابی متصاعد می‌شود که توصیفش را سابق بر این گفته بودی! این‌ها از بدعت‌های پدر زنت است. همان که به «تحریرالوسیله» استناد می‌کند بر شهادت به دعوای خانوادگی شما! از زنت بخواه آن آیه قرآنی را که در پیامکش اشاره بدان داشته ذکر نماید، تا مدخوله بودن استدلال پدرزن را عیان ببینی!

و اما این روایت را ببین:
«نَهَى رَسُولُ اللَّهِ ص أَنْ تَخْرُجَ الْمَرْأَةُ مِنْ بَیْتِهَا بِغَیْرِ إِذْنِ زَوْجِهَا فَإِنْ خَرَجَتْ لَعَنَهَا کُلُّ مَلَکٍ فِی السَّمَاءِ وَ کُلُّ شَیْ‏ءٍ تَمُرُّ عَلَیْهِ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ حَتَّى تَرْجِعَ إِلَى بَیْتِهَا» (من‏لایحضره‏الفقیه، ج4، ص3 - وسائل‏الشیعة، ج20، ص161 و ص211 - الأمالی‏للصدوق، ص422 - بحارالأنوار، ج73، ص328 و ج100، ص243)
«غدقن کرد از بیرون رفتن زن بى‏اجازه شوهر از خانه و اگر رود همه فرشتگان و هر جن و انسى که بر او گذرد لعنتش کنند تا بخانه‏اش برگردد.»

گفتم: حقیقت را که بنگری شما ده ماه است که بلاتکلیفی، زنت از خانه رفته است و نه  معلوم است می‌خواهد بازگردد و نه معلوم که بخواهد طلاق بگیرد، اگر چه عندالرفتن به شما گفته که طلاق می‌خواهد.
خاطرت باشد مشاور خانواده گفته بود که زن شما هنگام رفتن هم قصد طلاق نداشته، مشاور چه گفت؟ خاطرت هست؟
ـ بله، خوب...! گفت: «سهم بیشتری از زندگی می‌خواست، بیش از آن‌چه که حقش بود و داشت، با خود گفت دعوایی بکنم و قهری، وقتی بازگشتم شرایطی می‌گذارم و سهم بیشتری طلب می‌کنم، کما این‌که قبلاً کرده بود و در تمام موارد سابقه شما گذشت کرده بودی. اما وقتی این‌بار سفت ایستادی، تعجب کردند و هوش هیجانی‌اشان کارهایی را به گردنشان انداخت که تا بدین‌جا رسیده‌اند و هنوز هم متعجب هستند که چرا شما کوتاه نیامده‌ای! خانم شما به شدّت تسلط‏جو است»
منظور ایشان از بلاتکلیفی نیز همین است. ایشان منتظر است که شما شرایط یازده‏گانه سابق گفته را بپذیری و سهم بیشتر را بدهی، تا بازگردد و احساس نارسیسیستی و ریاست‏طلبی‏اش ارضاء شود، همین!

گفتم: روایت آخر را هم که دیدی! سند زیاد دارد، یعنی در کتب متعدده تکرار شده است. خانم شما ده ماه است که «ملعون» همه فرشتگان است، این برایش کافی نیست؟!

پس دوباره دادگاه داری! خدا به دادت برسد برادر! :)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  حلقه میانی چیست؟ - دبیرستان سرای ایرانی - ایده پرتقالی - 
ناتوانی از عذر؛ محصول بیماری خودشیفتگی + یکشنبه 89 شهریور 14 - 8:12 صبح

شنبه 13/6/89 ساعت 18:33
تماس از شماره: 10292302 (تلفن همگانی)
«... اما در مورد لبخند روی لبات
من تو رو می‌شناسم
می‌دونم که دلت داره از درد می‌پُکه
می‌دونم که چقدر این مدّت بهت فشار آوردم
خودم می‌دونم چه بلایی سرت آوردم
اگه نبخشی جای تعجب نیست
چون شاید دیگه بخشش
کار حضرت ایوب باشه و
فروبردن غیض هم
فقط کار جدت باشه
اما دیگه نگو تو دلت هیچ غصه‌ای نداری
من تو رو می‌شناسم ...»

تلفن زد، هشت دقیقه صحبت کرد بدون این‌که نفس بکشه
فراز بالا را نیز در میانه کلام بر زبان آورد
اما دریغ از یک «ابراز پشیمانی»
دریغ از یک «عذرخواهی»
و بدون این‏که منتظر پاسخی بماند
بدون خداحافظی قطع کرد.

سؤال هجدهم. ظاهر کلامش دلالت دارد بر این‌که از کرده خود سخت پشیمان است و می‌داند چه فرصتی را از دست داده، راه برگشت را نیز می‌داند که پوزش است و سپس جبران مافات به پس‌گرفتن دروغ در برابر تمام آنان که شنیده‌اند کذب‌هایش را برای گرفتن حقوقش از شوهری که شش‌ماه اول می‌خواسته طلاق ازو بگیرد و اکنون نمی‌خواهد. اما چرا این راه را طی نمی‌کند؟ مگر رفتن پیش 16 نفری که استشهادیه دروغ به اصرار او امضاء کردند و اعتراف به دروغ و گرفتن استشهادیه حق کار خیلی دشواری است؟!

پاسخ این سؤالت را اول می‌دهم و بعد به سراغ آن هفده پرسش قبلی خواهم رفت:
ببین برادر! کارشناسی که پیش او رفتید
در دوران مشاوره به حکم دادگاه
بی‌ربط نگفته است.
اگر تست CAQ کتل از شما گرفته و به رایانه داده و در نهایت
گفته است که زن شما «نارسیسیست» است
آن‌هم با دوز بالا (!)
و گفته با هر مرد دیگری اگر ازدواج می‌کرد و یا بکند
با همین مشکل مواجه می‌گشت
و بسی زودتر از این
این را شوخی تلقی نکن
در گروه عاملی Q.IV که با عنوان INDEPENDENCE شناخته می‌شود خانم شما گرفتار عامل اصلی E است که با اصطلاح dominance توصیف شده است.
ویژگی‌های این مؤلفه شخصیتی را این‌گونه بیان می‌کنند:
«غالب ، زور ، جسورتر ، پرخاشگرانه ، رقابت ، ستیزه جو ، متمایل به ریاست مابی (سلطه)»
و در عامل Q2 از عوامل اصلی گرفتار SELF- SUFFICIENCY است، یعنی:
«خودپسند، تصمیمات خویش را ترجیح می دهد»
این‌ها صفات خلقی(temperament traits) هستند.

می‌دانی که این یک «بیماری شخصیتی» است
تفاوت دارد با بیماری‌های روحی و روانی
بیماری‌های روانی و روحی احتمال درمان دارد
با استفاده از فرآیندهای روان‌درمانی
و تخلیه ذهنی و قرارگرفتن در شرایط آرام
و استفاده از داروهای آرام‌بخش
اما بیماری‌های شخصیتی تا آخر عمر همراه آدم است
به قول یک استاد دانشگاه
که با صدایی آهسته و لحنی پنهان‌کارانه
پس از پایان درس به دانشجویان روانشناسی‌اش گفت:
«ما خودمان هم می‌دانیم که بیماری‌های شخصیتی درمان ندارد، حتی اگر نزد بیماری ادعا می‌کنیم که درمانش خواهیم کرد، امید واهی می‌دهیم!» (منبع نقل‏کننده موجود است)
تحقیقات نشان داده
که شخصیت تا سن 10 سالگی شکل می‌گیرد
و حداکثر 12 سالگی
و پس از آن تغییر و تبدّل و اصلاحش
تقریباً ناممکن است
بیماری‌های شخصیتی همان‌هایی است که ما مسلمانان نیز واقعاً آن‌ها را بیماری می‌دانیم
مانند «حرص»، «حسد»، «بخل»، «کبر» و بسیاری بیماری‌های روحی
که در لسان دین
از بیماری‌های جسمی بدتر و خطرناک‌تر هستند
البته اسلام نمی‌گوید که درمان ندارند
ولی به این سادگی‌ها هم نیست
خصوصاً اگر سنّی از آدم گذشته باشد
به قول امام ره:
«تا قوای جوانی و نشاط آن باقی است بهتر می توان قیام کرد در مقابل مفاسد اخلاقی و خوبتر می توان وظایف انسانیه را انجام داد. مگذارید این قوا از دست برود و روزگار پیری پیش آید که موفق شدن در آن حال مشکل است» (تبیان، د16، ص9)

یادت هست مشاور به شما چه گفت؟!
«من وظیفه دارم میان زن و شوهر آشتی برقرار کنم
و آنان را به کانون گرم خانواده برگردانم
و همیشه همین کار را می‌کنم
ولی موارد نادری پیش می‌آید
مانند مورد شما
که توصیه نمی‌کنم زندگی مشترک را ادامه دهید
به صلاح هیچکدام از شما نیست!»

این زن کاملاً می‌داند چه رفتار ناشایستی داشته است
ولی خودشیفتگی مانع آن است
که بتواند رفتار خود را اصلاح کند
یادت هست دست‌نوشته‌ای را نشانم داده بودی
که اظهار کرده متوجه اشتباهاتش هست
ولی «حاضر نیست»
یا بهتر است بگوییم
«قادر نیست» رفتارش را اصلاح کند
با این مضمون:
«... شاید متوجه اشتباهات باشد، اما رفتارش همان است و بس ...»

خواهش می‌کنم یک‌بار دیگر این نامه را برایم بیاور
ضمیمه‌اش به روایتی که از این کیس دارم
کمک بزرگی می‌کند به مخاطب
خودش تحلیل کند مسأله‌ای که واقع شده است را
بیاور و اجازه بده در وبلاگ بگذارم و روی آن نیز صحبت کنم!

گفت: چشم!
تشکر کرد و رفت!

بهتر است عنوان وبلاگ را عوض کنم:
«یادداشت‌های یک روانشناس بالینی»

پ.ن. برای آشنایی بیشتر با خودشیفتگی و تأثیر آن در روابط زن و شوهر به مصاحبه روزنامه جوان با دکتر محمد مجدتیموری، مؤسس مراکز مشاوره قبل از ازدواج در ایران، مراجعه کنید: چهارشنبه 7 بهمن 1388، ص12.
(
http://JavanOnline.ir)

پ.ن. ریموند کتل عوامل شخصیتی را در 16 فاکتور جمع کرد
که هر کدام یک ماکزیمم دارد و یک مینیمم
که هر دو مشکل محسوب می‌شود
و حالت میانه حالت نرمال و سلامت است.
این عوامل به قرار ذیل نامگذاری و توصیف شده‌اند:

Bipolar Dimensions of Personality
Warmth (Reserved vs. Warm; Factor A)
Reasoning (Concrete vs. Abstract; Factor B)
Emotional Stability (Reactive vs. Emotionally Stable; Factor C)
Dominance (Deferential vs. Dominant; Factor E)
Liveliness (Serious vs. Lively; Factor F)
Rule-Consciousness (Expedient vs. Rule-Conscious; Factor G)
Social Boldness (Shy vs. Socially Bold; Factor H)
Sensitivity (Utilitarian vs. Sensitive; Factor I)
Vigilance (Trusting vs. Vigilant; Factor L)
Abstractedness (Grounded vs. Abstracted; Factor M)
Privateness (Forthright vs. Private; Factor N)
Apprehension (Self-Assured vs. Apprehensive; Factor O)
Openness to Change (Traditional vs. Open to Change; Factor Q1)
Self-Reliance (Group-Oriented vs. Self-Reliant; Factor Q2)
Perfectionism (Tolerates Disorder vs. Perfectionistic; Factor Q3)
Tension (Relaxed vs. Tense; Factor Q4)

ترجمه فارسی:
1 ـ کم حرف، غیر اجتماعی، کناره جو – اجتماعی، اهل معاشرت.
2 ـ کم هوش ـ باهوش.  
3 ـ احساساتی ـ باثبات.
4 ـ سلطه‌پذیر ـ سلطه‌گر.  
5 ـ جدی ـ بی‌خیال و سرخوش.  
6 ـ مصلحت‌گرا ـ اصولی و با وجدان.
7 ـ ترسو ـ جسور.
8 ـ کله شق ـ حساس.  
9 ـ زود باور ـ شکاک.  
10 ـ اهل عمل ـ خیال‌پرداز.
11 ـ رک ـ ملاحظه‌کار.  
12 ـ مطمئن به خود ـ بیمناک و نگران.  
13 ـ محافظه‌کار ـ خطر کننده.  
14 ـ متکی به دیگران ـ خود بسنده.  
15 ـ ناخویشتن‌دار ـ خویشتن‌دار.  
16 ـ آرام ـ مضطرب.  

منبع: کتاب «نظریه شخصیت و یادگیری، آر.بی.کتل»


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  حلقه میانی چیست؟ - دبیرستان سرای ایرانی - ایده پرتقالی - 
هویج ِ خیلی بزرگ + شنبه 89 شهریور 13 - 7:41 صبح

یکشنبه 7/6/89 - اولین شب قدر محتمل - ساعت 14:18
«سلام اگه صلاح بدونی همدیگه رو ببینیم و باهم حرف بزنیم

نیمه شب همان اولین شب قدر - ساعت1:10
«درعجبم!مردی که جواب پیامکهارو سریع باجسارت تمام میداد،الان سکوت کرده!یعنی دست ازلجبازی برداشته؟میشه بدون دغدغه باهاش حرف زد!»

کمتر از ده دقیقه بعد - ساعت 1:18
«اگر به پاکی این شبهای قدر ایمان داری،بیا بچهارو آواره نکنیم. برگشت زندگی فقط دست من و توست! دست از لجبازی برداریم و فانوسی برداریم تازمین نخوریم! اگر قداست این ملک عظیم را باور داری!»

پنجشنبه 11/6/89 - 22 ماه مبارک - ساعت 11:46 ظهر
«میدونم دیگه نمی خوای حتی صدای اس ام اس هامو بشنوی! حق داری! بلای کوچیکی سرت نیاوردم! حق داری سالها منو نبخشی! 6ماه اول واقعا قصد طلاق داشتم!وکلا آدم رو در مسیر طلاق مجبور به انجام اون کارهامیکنن!هر زنی که بخواد جدا بشه همین کارو میکنه! برای گرفتن حقوقش اقدام میکنه!اما من اشتباه کردم،ولی نه اون اشتباهی که تو فکر میکنی...! توهم کارهایی بهتر از من نکردی!حالا ببین تو چیو باچی عوض کردی! کارت رو باکم نیوردن تودعوا! در اینباره حرف زیاده که این موبایل تحمل شنیدنشو نداره شاید منفجر بشه!»

پنج دقیقه بعد - ساعت 11:52
«میدونم مایل نیستی باهم حرف بزنیم! چون شاید دیگه حرفی جز طلاق نمونده باشه، چیزی که سالها آرزو داشتی! درهر صورت مایلم روز 29 شهریور ساعت 10 صبح تو دادگاه ویژه منو مشغول بستن پرونده ببینی! و قولهم صدق... والله علیم بذات الصدور...»

هشت ساعت بعد - سومین شب قدر محتمل - ساعت 19:52
«شب قدر آخره! برای دست برداشتن از لجبازیها و عمل به آنچه خدا راضی تره دعا کنیم! والله علی کل شیء قدیر!»

- این‌ها دیگه چیه برادر؟ از شب قدر سوغاتی برای ما آوردی؟!
در اولین دیدار بعد از لیالی قدر بی‌مقدمه این پیامک‌ها را نشانم داد و گفت:
«زنم فرستاده است! بعد از ده‌ماه دوباره پیامک زده! منم جواب ندادم تا مشورت کنم باهات.»
گفتم: بگو، می‌دانم که پیامی داری که این پیامک‌ها را نشانم دادی، شاید هم پرسشی، در کل من در خدمتم!
ببین آسیدمهدی، چند سؤال مهم دارم که تو می‌تونی برام روشن کنی.

اول. اگر قصد مذاکره داره، چرا منو به «لجبازی» متهم کرده، مگه جواب دادن به پیامک به معنای لجبازی است؟

دوم. اگر می‌دونه «بلای کوچیکی سرم نیاورده» چرا عذرخواهی نمی‌کنه، یا اظهار ندامت و پشیمانی؟

سوم. استدلالش درسته؟ که چون می‌خواسته حقوقشو بگیره باید این همه بلا سر من بیاره و این همه دروغ به این و اون بگه و منو به دادگاه بکشه؟!

چهارم. اگه شش‌ماه اول بعد از رفتنش طلاق می‌خواسته، چرا هر چی در دادگاه گفتم که ایشان گفته طلاق می‌خواهم و از خانه رفته است، تکذیب کرده و مرا متهم به دروغگویی کرده و حال این‌که واقعاً شب عید غدیر که خانه پدرش می‌رفت گفت: طلاق می‌خواهم.

پنجم. حالا واقعاً «هر زنی که بخواد جدا شه همین کارو می‌کنه؟» این بی‌معرفتی و لامروّتی نیست؟

ششم. گفته «من اشتباه کردم» ولی منظورش چیه از این‌که می‌گه «نه اون اشتباهی که تو فکر می‌کنی»، یعنی چی؟ پس چه اشتباهی کرده؟ فکر می‌کنه که من چه فکر می‌کنم؟

هفتم. «تو هم کارهایی بهتر از من نکردی؟» مگه من چکار کردم؟ با مأمور کلانتری اومدند بچه رو ملاقات کنند، با مأمور کلانتری اومدند جهیزیه را بردند، مهریه را اجرا گذاشتند و مطالبه کردند، وکیل گرفتند و به جانم انداختند که هر چه حرف می‌زدم به هیچ صراطی مستقیم نبود و وقتی بهش گفتم: چرا وقتی می‌فهمی داری از باطل دفاع می‌کنی و حق رو زیرپا می‌ذاری، به کارت ادامه می‌دی؟ در جواب گفت: «من وکیلم و وظیفه دارم از موکلم دفاع کنم، هر چه که باشد!»، خب، شاید به خاطر این‌که حق‌الوکاله‌اش حلال شود! دو استشهادیه دروغ نوشتند؛ یکی این‌که من سه هفته با زنم دعوا کرده و از خانه بیرونش کرده‌ام که 16 نفر آن را امضاء کردند، خاله‌ها و شوهرخاله‌ها و دایی‌هایی که سال به سال نمی‌دیدمشان، ولی ظاهراً به علم غیب (یا به تعبیر این خانم: با مراجعه به تحریرالوسیله امام ره) فهمیده بودند و شهادت دادند و استشهادیه‌ای که برادرهایش نوشتند مبنی بر درآمد چندمیلیونی من در ماه! در مقابل من چه کردم؟ فقط «درخواست تمکین» که یعنی زن به خانه شوهرش بازگردد. دادگاه هم رأی داد و یک نامه به دستم دادند که بروم کلانتری مأمور بگیرم و بروم دنبال زنم که به خانه برگردد. من هم بعد از کلّی کلنجار با نفسم نرفتم و گفتم آبروی چندین ساله‌شان را در محلی که سی‌سال است آن‌جا زندگی می‌کنند چگونه با آوردن مأمور کلانتری ببرم؟! در تمام جلسات دادگاه و شورای حل اختلاف و مشاوره هم نه داد زدم و نه دعوا کردم.

هشتم. «کارت رو با کم نیاوردن در دعوا عوض کردی» یعنی چه؟ من واقعاً چه کاری رو از دست دادم؟ قبل از رفتن ایشان که شغلی نداشتم و بی‌کار بودم، الآنم که بی‌کارم. چه کاری رو از دست دادم؟

نهم. من کی آرزوی طلاق داشتم؟ یک‌بار در این چهارسال زندگی به ایشان نگفتم که آرزوی طلاق دارم. چرا چنین دروغی به من می‌بنده؟

دهم. به واسطه‌شون گفته بودن که شکایتشون رو پس گرفتن. من که رفتم دادگاه، رئیس دفتر قاضی نوشته‌ای را نشانم داد و گفت: فقط جلسه دادگاه را تا بعد از ماه مبارک عقب انداختند، همین! و من به واسطه گفتم که به شما دروغ گفته شده. حالا از کجا معلوم این‌بار واقعیت داشته باشه که می‌خوان پرونده را ببندند؟! اگر راست می‌گوید آیا نیاز به آیه و قرآن داشت؟!

یازدهم. اصلاً مگه با بستن پرونده چیزی حل میشه؟ مگه نباید دروغ‌هایی را که به قاضی گفتن پس بگیرن؟ این‌جوری قاضی تصوّر می‌کنه حق با اون‌ها بوده و حالا از حقشون گذشتن و دارن ایثار می‌کنن. آخه قاضی پدر یکی از رفقای من است، من پیش این رفیقم خیلی آبرو دارم، نباید آبروی ریخته را بازگردانند؟

دوازدهم. حالا نبندند چه می‌شود؟ از رئیس دفتر پرسیدم شکایتشان چیست؟ گفت: یکی نفقه و دیگری طلاق سه سال پیش. گفتم اولی که دادگاه خانواده به نفع من رأی داده، دومی هم تهدید بوده که شش‌ماه به خانه پدرش قهر رفته بوده به پیشنهاد پدرش، که اتفاقاً مفید واقع شد و سر سه ماه بازگشت. تمام اسناد و مدارک آن هم موجود است. این شکایت را پس هم اگر نگیرند، در جلسه بعدی دادگاه مفتضحانه رسوا خواهند شد. چون من هنوز مدارک را به قاضی این پرونده نداده‌ام و قرار بود در جلسه بعدی تسلیم کنم. خودشان هم می‌دانند که شکایتشان بی‌مبناست.

سیزدهم. خُب می‌خواهد پس بگیرد، چرا 29 شهریور؟ حواله 18 روز بعد را می‌دهند! دادگاه که هر روز باز است، حتی همین الآن. می‌خواهند «هویج»شان آن‌قدر بزرگ نشود که جا برای «چماق» نماند؟!

چهاردهم. یک شکایت را پس گرفتند با بقیه چه می‌کنند؟ شکایت مهریه را چه؟ مهریه که قسط‌بندی شد و تمام. از این ماه هم باید پرداخت کنم. آن را نمی‌خواهند پس بگیرند؟ شکایت جهیزیه‌ای که بردند چی؟ وکیلشان که می‌گفت: زن شما اگر به خانه هم بازگردد مهریه‌اش را خواهد گرفت، این حق مسلّم و قانونی ایشان است! تمام این ده ماه را صبر کردند تا رأی مهریه صادر شود و بعد آشتی کنند؟! خب معلوم است اگر قبل از صدور رأی مهریه بازمی‌گشتند دیگر از خانه من که نمی‌توانستند بروند دادگاه و در جلسات آن علیه من شرکت کنند! رویشان نمی‌شد!

سؤالاتش را که شنیدم اندکی فکر کردم، کاغذی برداشتم و شروع کردم به تحلیل نموداری و نوشتن و توضیح دادن. پاسخ تمام سؤالاتش را دادم.
گفت: می‌دانی در دادگاه چه چیزهایی علیه من گفته این خانم؟! تعجب می‌کنم چرا باز هم میل به آشتی و بازگشت دارد؟! اگر این‌ها راست است که سفیه است اگر بازگردد و اگر دروغ است که بی‌حیایی است اگر پس نگرفته و اعتراف نکرده برگردد. و حقیقت این است که دروغ گفته‌اند و چه رسوا.
این را گفت و موارد زیر را نشانم داد، از جلسات دادگاه نوشته بود.

در جلسات مختلف دادگاه و شورای حل اختلاف و مشاور قانونی دادگاه زنم این حرف‌ها را با داد و فریاد بارها تکرار کرده است:

«اصلاً اهل رفت و آمد نبودند و من هم اجازه نداشتم بروم و بیایم. یعنی یک زندان برای من درست کرده بودند.»

«نفقه ایشان در شأن خانوادگی من نبود. برنجی که ایشان می‌خرید من نمی‌توانستم بخورم. غذاهای این‌ها شمالی بوده من نمی‌توانستم بخورم. ایشان باید برنجی که من در خانه پدرم می‌خوردم برایم تهیه کند. ما تا به حال گوشت گوساله نخورده‌ایم، بنده چهار سال در خانه ایشان فقط گوشت شتر و گوساله خورده‌ام

«بیماری‌هایی که الآن دارم در خانه ایشان پیدا کردم. زیرا زائو باید فقط کباب بخورد و من فقط کمپوت می‌خوردم

«من بعد از ازدواج از خانواده‌ام بریدم، ما ماهانه جلسه داشتیم من آن جلسه‌ها را نرفتم. عروسی پسرخاله‌ام نرفتم. بارها عروسی داشتند و من نرفتم. ایشان به من فشار می‏آورد که پدر و مادر و برادرت را حق نداری ببینی

«در تمام این چهار سال گذشته همیشه اخم و دعوا با من داشتند.»

«چهار سال و نیم ایشان به من گفته عزای امام حسین(ع) نرو، نرفتم، راهپیمایی نرو، نرفتم، شب‌های احیاء نگذاشته من بروم احیاء بگیرم، نرفتم، گفتم چون شوهرم راضی نیست، حرام است. هیچ مراسم مذهبی، هیچ صله ارحامی بنده نرفتم، به خاطر زندگیم. سه بار از خانه شوهر آمدم بیرون به اذن دفتر رهبری. من قهر نکردم، بلکه هر سه بار را به اذن دفتر رهبری بیرون آمدم.»

«خرج رفت و آمد من را نمی‌داد و برای رفتن احیاء به برادرانم زنگ می‌زدم و می‌آمدند دنبالم.»

«من دیگر به ایشان علاقه ندارم و علاقه‌ام تبدیل به تنفّر شده است. به این زندگی هرگز باز نمی‌گردم، مگر با قانون. هر چه که قانون بگوید. من تا به حال با گذشت و اخلاق زندگی می‏کردم، ایشان شب‌ و روز به من فحش می‌داد، لعن و نفرینم می‏کرد. من اگر بخواهم برگردم به زندگی، دیگر گذشت ندارم و فقط با قانون می‌روم. اخلاق ایشان در خانه همین است، مدام لعن و نفرین. رفتار ایشان با من درست مثل رفتار با یک حیوان بود. ایشان زن را یک حیوان می‏داند، هیچ بُعد روحی برای زن قائل نیست.»

«اول ازدواجم من از ایشان متنفّر بودم، به امر پدرم با ایشان ازدواج کردم.»

«ایشان آداب اجتماعی ندارد، در خانه پدرم، هر کس که بیاید همه بلند می‏شوند، ولی ایشان نشسته و بلند نمی‏شود.»

«من خیلی گذشت کردم در زندگیم، در حدّ نهایت. الآن پیش 30 نفر آدم روانشناس معتبر رفتم و همه آن‏ها گفته‌اند که حق با شماست و این ظلم‌هایی که ایشان به شما کرده ما نمی‌فهمیم چطور تحمّل کردی.»

«تمام اطرافیان به من می‏گویند که تو خیلی صبر داشتی، خیلی تحمّل کردی. این حرف من نیست، حرف تمام اطرافیان هم هست. همه خانواده اقرار به این دارند که من تا به حال در زندان بوده‌ام

«ایشان روضه امام حسین(ع) و راهپیمایی نمی‏گذاشت من بروم. این‏ها خط قرمز زندگی است. ما چهار سال و نیم است که ازدواج کرده‌ایم، یک‏بار جمکران نرفته‌ایم. ایشان مرا حرم نبرده است. ایشان نگذاشته من احیاء بگیرم.»

«من بحث اخلاق دارم، ایشان روش زندگی‌اش این نیست. من حق نداشتم حتی یک نوار روضه در خانه گوش کنم. ایشان برای دخترم نوار خاله سوسکه خریده است. می‌گویم بگذار روضه امام حسین(ع) مدام گوش بده. من بارها به ایشان گفته‌ام بگذار صبح‌های جمعه دعای ندبه گوش کنیم، این [برنامه] جمعه ایرانی که هی می‌خندند و این‌ها در شأن زندگی خانوادگی ما نیست. من دوست دارم با محرم و صفر بچه‌هایم را تربیت کنم. بارها از ایشان اجازه گرفتم که مجلس قرآن بروم و ایشان گفت نه. ایشان می‏گوید نوار روضه مدام در خانه گوش نکنید، این نوارها را گوش کنید که بچه شعر یاد بگیرد. من بحث اخلاقی دارم. بحث روش زندگی دارم.»

«در سختی‌ها مرا تنها گذاشته است و اصلاً به من کمکی نکرده است.»

«از من خواسته است رابطه‌ام را با دیگران به خصوص خانواده‌ام به کلّی قطع کنم

«در تأمین مایحتاج زندگی کوتاهی کرده است. در مورد خوراک از نظر کمیّت مشکلی نبوده، ولی از نظر کیفیت مشکل داشتیم. در مورد پوشاک مشکل داشتیم، پس از شش‌ماه اول ازدواج دیگر ایشان هیچ لباسی برای من نخریدند و حتی لباس‌های بیرونی بچه‌ها را هم خودم تهیه می‌کردم. در مورد محل زندگی هم مشکل داشتیم.»

«من برای شوهرم زن نبودم، مثل این زن‌ها که شوهرشان را می‌خورند و از لحاظ مالی می‌دوشند. من از لحاظ مالی و این‏که محل زندگی ما پردیسان است، چی مصرف می‏کنیم و چی نمی‌کنیم، چرا خرج رفت و آمد مرا نمی‌دهد، شکایت نکردم. من مشکلم مشکل مالی نیست. من کمبود نفقه‌ای که ایشان برای من درست کرده است را از مهریه‌ام تأمین می‌کنم

«من قهر نکردم از خونه برم بیرون، من هر بار که در شرایط بحرانی بودم، زنگ زدم از دفتر رهبری اجازه گرفته و رفتم بیرون. [مشاور: هر بار زنگ زدید؟] یک مسأله را چند بار باید پرسید؟ من یک‏بار پرسیدم و هر وقت در بحران بودم از خانه می‌رفتم بیرون

«مدام در خانه است و مدام دستور می‏دهد که این کار را بکن، آن کار را بکن، همه‌اش با کنایه و تمسخر و تحقیر که چرا به کارهای بچه رسیدگی نمی‌کنی؟ چرا کارهای خانه را نکردی؟ غذا درست نکردی؟ یعنی کارهای خانه را وظیفه مسلّم من می‏داند ایشان.»

«در این چهار سال و نیم ایشان 9 بار مرا گذاشته خانه پدرم و رفته است. من تاریخ‌هایش را نوشته‌ام. همه خانواده من هم شاهدند. هر وقت به ایشان فشار می‌آمد مرا خانه پدرم می‌گذاشت و می‏رفت.»

«من یک جمله بگویم: دعوای ایشان با پدر من است، من این وسط دارم له می‏شوم. دعوای ایشان با پدر من است، ایشان دارد زندگی مرا نابود می‏کند. اصلاً پدر من می‏گوید: پایت را دادگاه نذار، راضی نیستم دادگاه بری. پدر من دخالت نمی‏کند

«ایشان توانایی دارد کار کند و ماهی دو میلیون و نیم درآمد داشته باشد، اگر روزی 8 ساعت کار کند.»

بعد از چند جلسه از دادگاهی که به شکایت ایشان تشکیل شده بود، وقتی برای تمکین شکایت کردم، ایشان بعد از جلسه دادگاه این حرف‌ها را زد و مرا تهدید کرد که شکایت تمکین را پس بگیرم:

«یه مسأله دیگه اینکه، الآن اگه، قبل از این‏که بره دادگاه، حاضرم حضانت بچه‌ها رو بگیرم، بچه‌ها رو بگیرم کلاً، بره دادگاه دیگه بچه‌ها رو هم نمی‌گیرم، خودت بشین بچه‌ها رو بزرگ کن. خوشند دیگه، بهونه مامانشون رو هم نمی‌گیرن که، بچه‌اند دیگه، نمی‌فهمند. خودت بچه‌ها رو بزرگ کن

«اگر نه، می‌خوای بری به سمت دادگاه، خیلی چیزای بدی داره، توی دادگاه هیچ‌جا نمی‌گه زن بچه را می‌گیرد. هم آبروت می‌ره، هم زندان داره، هم شلاق داره. بخوایم بریم دادگاه به ضرر توست. من هیچ ضرری نمی‌کنم‌. فوقش من نتونم اثبات بکنم، شکایتت زیاد می‌شه، پی‌گیری نمی‌شه دیگه. اگه هستی، مرد و مردونه بشینیم با هم یا صلاح هم بریم، یا مرد و مردونه از هم جدا بشیم. [شما نگران بچه‌ها نیستی؟] من نگران بچه‌ها نیستم. [چرا نگران بچه‌ها نیستی؟ مگه مادر نیستی؟] حرف اضافه نزن! من دارم قانونی عمل می‌کنم، [نگران بچه‌ها نیستی؟] اصلاً نگران بچه‌ها نیستم. [برات مهم نیست دخترت چکار می‌کنه؟ شاید من دروغ گفتم لج مادرشو نمی‌گیره، شاید هر روز داره گریه می‌کنه واسه مادرش!] داره لج من رو می‌گیره، قوانین رو عمل کن، من میام سر زندگی. [اگه عمل نکنم سراغ بچه تو نمی‌گیری؟] پس تو پدر نیستی!»

[اون پنج تا رو نگفتین که اگه دادگاه بره]، گفتم دیگه؛ آبروت میره [یک]، [دو] بین هر دوتامون حریم‌ها شکسته می‌شه، نفرت‌ها بیشتر می‌شه، [سه] در هر صورت بچه‌ها پیش خودت می‌مونن، یعنی نه من دیگه می‌گیرم، نه قانون منو اجبار می‌کنه، [چهار] همه حقوق من رو هم باید بدی. [پنج] طلاق هم می‌تونم بگیرم به دلایل بسیار زیاد که چهار موردشو نوشتم. [می‌شه خودم بخونم]، نه، نه، خودم برات می‌خونم، اگه بدم الآن عکس می‌گیری

تک‌تک مطالبی را که ایشان گفت نشستیم و با هم بررسی کردیم.
البته مطالب طرح‌شده در دادگاه که نشانم داد بیش از این بود،
زمان زیادی صحبت در تحلیل این‌که زن ایشان چه قصد و هدفی دارد و مشکلش چیست
و مشکلات زنان و شوهران در جامعه امروز ما.
نهایت‏الامر گفتم: منتظر «چماق» بزرگی باش، زیرا همیشه چماق با هویج تناسب دارد!
پاسخ‌ها را کم‌کم و در نوشته‌های بعدی روی وبلاگ خواهم گذاشت، به نقد و نظر خوانندگان!
اصلاً دوست ندارم پست‌های وبلاگم طولانی باشد، همین مقدار هم گریزی نبود.

یک جمله برایم عجیب بود، آخر تمام حرف‌ها؛ پرسش‌ها و پاسخ‌ها، رو کرد به من و گفت:
«الله لفظ جلاله است، می‌دانی که اهل قسم خوردن نیستم و کم کسی تا به حال از من قسم شنیده است. به همین لفظ جلاله قسم می‌خورم در این حدود یک‌سالی که رفته است، آرامش روحی بیشتری نسبت به گذشته دارم و انگار باری از دوشم برداشته شده و حاضر نیستم این آرامش را دوباره از دست بدهم.»

تعجب کردم که پس «لِتسکُنوا اِلَیها» (روم:21) چه می‌شود؟ که یاد این آیه افتادم:

«یأَیها الَّذینَ ءامَنُوا إِنَّ مِن أَزواجِکُم و أَولادِکم عَدُوًّا لَّکمْ فَاحذَرُوهُم...» (تغابن:14)
«اى کسانى که ایمان آورده‏اید! بعضى از همسران و فرزندانتان دشمنان شما هستند، از آنها برحذر باشید»

البته این‌جا «مِن» از نوع «بعضیّه» است و استیعاب ازواج و اولاد نمی‌نماید!!!

پ.ن. صبح شنبه 13/6/89 ساعت 5:10
«خواب دیدم! خواب دیدم دستتو باناامیدی گرفتم که الان میکشی،اما نکشیدی!»

پانزدهم. چرا فحش‌ها و دروغ‌ها را جلوی همه می‌گوید، از فامیل تا دست‌اندرکاران دادگاه، اما عطوفت‌ها و مهربانی‌ها پیامکی و خصوصی؟! اگر مهر و محبتی هست، چرا خلاف آن به دیگران اظهار شده؟! چرا به جای این‌که محبت علنی شود و دعوا خصوصی، دعوا علنی شده و محبت خصوصی؟!

پ.ن. غروب شنبه 13/6/89 ساعت 18:43
«خبر اس ام اس ها رو هیچ کس نمیدونست! آبرومو پیش همه بردی!»

شانزدهم. چرا خبرهای ساختگی و دروغ را همه بدانند و آبروی من برود، ولی خبرهای راست را کسی نداند که آبروی زنم نرود؟! آیا ایشان واقعاً به زندگی خود علاقه دارد و می‏خواهد بازگردد؟! به چه قیمتی؟ آبروی شوهرش؟!

پ.ن. شب شنبه 13/6/89 ساعت 19:16
«اتامرون الناس بالبر و تنسون انفسکم؟ همه آبروهای دنیا مال شما بعدش چی! آخرش که چی؟ تعز من تشاء و تذل من تشاء بیدک الخیر، ان الله علی کل شی قدیر!»

هفدهم. همه آبروهای دنیا لازم نیست مال یک نفر باشد، قرار بود مال همه باشد! حالا که زنم آبروی مرا برده است، می‏گوید: خدا آبرو می‏دهد و خدا بی‏آبرو می‏کند؟ آسیدمهدی، آیا این همان استدلال حجاج بن یوسف نبود وقتی مردم مدینه را کشت، نگفت: خدا آن‏ها را کشت؟ آیا به تفسیر اشعری از قضاوقدر پناه نبرد؟ چرا ما تا خطایی می‏کنیم آن را به خدا نسبت می‏دهیم و می‏گوییم: «خدا خواست» و تا کار خوبی انجام می‏دهیم می‏گوییم: «چه کردم!». اگر این حرف را بپذیریم، وقتی می‏فرماید: «یُعذِّب مَن یَشاء و یَرحَمُ مَن یَشاء...» (عنکبوت:21) یکی خواهد گفت: پس چرا عمل صالح انجام دهیم و عبادت کنیم؟ یا چرا منهیّات را ترک نماییم؟ یعنی این‏که آبرو دست خداست دلیل می‏شود آبروی هر که را خواستیم بریزیم؟! ده‏ماه به استناد پنج دادخواستی که علیه بنده به دو دادگاه و دو شورای حل اختلاف داده‏اند هر چه دروغ خواستند گفتند و در میان اقوام خیلی بیشتر و حالا می‏خواهند پنهانی آشتی کنند و حتماً بعد هم به اقوام بگویند: دیدید حق با من بود و شوهرم آدم بدی بود، حالا پشیمان شده و گریه کرده و گفته بازگرد! این‏کار را یک‏بار انجام داد. برادر چه باید کنم با این کید اشعری؟

این پرسش‏ها را نیز پاسخ خواهم داد.


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  حلقه میانی چیست؟ - دبیرستان سرای ایرانی - ایده پرتقالی - 
حالا از این بدتر نمیشود! + دوشنبه 89 شهریور 8 - 9:1 عصر

یکی ماجرا شنید
از شیراززادگان ِ آشنایم
حکایتی برایم نقل کرد و جایی به ماجرا شباهت رساند
که:
«کشتی‌شکسته‌ای گرفتار آدم‌خواران شد
آب را گرم کرده
که آبگوشتش را بخورند
و دور هم جمع به سرپرستی رئیس قبیله
دست به دعا برداشت بیچاره
خدایا، از این بدتر دیگر نمی‌شود، به دادم برس!
ندایی شنید که: اشتباه می‌کنی بنده من،
یک سنگ به سر رئیس قبیله بزن!

به طرفةالعین سنگ زمختی برداشت و با تمام قوا...
زد و گرفتند و زدند و بستند و آویزان کردند و به آتش نزدیک‌تر
که کار را تمام کنند،
در شگفت بود که ندا آمد:
نگفتم اشتباه می‌کنی که گفتی از این بدتر نمی‌شود،
دیدی شد؟!
» د:

پرسیدم که چه؟!
گفت: به رفیق گرفتارت بگو:
همیشه حالت بدتری وجود دارد
گمان مبر که در بدترین حالت ممکنی
در هر بیچارگی که بودی،
خدای را شکر کن که حالت بدتر را گرفتار نشده‌ای!
همین!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

<   <<   6   7   8      >

جمعه 103 فروردین 10

امروز:  بازدید

دیروز:  بازدید

کل:  بازدید

برچسب‌های نوشته‌ها
فرزند عکس سیده مریم سید احمد سید مرتضی مباحثه اقتصاد آقامنیر آشپزی فرهنگ فلسفه خانواده کار مدرسه سفر سند آموزش هنر بازی روحانیت خواص فیلم فاصله طبقاتی دشمن ساخت انشا خودم خیاطی کتاب جوجه نهج‌البلاغه تاریخ فارسی ورزش طلاق
آشنایی
حکایت دعوایی عجیب - شاید سخن حق
السلام علیک
یا أباعبدالله
سید مهدی موشَّح
آینده را بسیار روشن می‌بینم. شور انقلابی عجیبی در جوانان این دوران احساس می‌کنم. دیدگاه‌های انتقادی نسل سوم را سازگار با تعالی مورد انتظار اسلام تصوّر می‌نمایم. به حضور خود در این عصر افتخار کرده و از این بابت به تمام گذشتگان خود فخر می‌فروشم!
فهرست

[خـانه]

 RSS     Atom 

[پیام‌رسان]

[شناسـنامه]

[سایت شخصی]

[نشانی الکترونیکی]

 

شناسنامه
نام: سید مهدی موشَّح
نام مستعار: موسوی
جنسیت: مرد
استان محل سکونت: قم
زبان: فارسی
سن: 44
تاریخ تولد: 14 بهمن 1358
تاریخ عضویت: 20/5/1383
وضعیت تاهل: طلاق
شغل: خانه‌کار (فریلنسر)
تحصیلات: کارشناسی ارشد
وزن: 125
قد: 182
آرشیو
بیشترین نظرات
بیشترین دانلود
طراح قالب
خودم
آری! طراح این قالب خودم هستم... زمانی که گرافیک و Html و جاوااسکریپت‌های پارسی‌بلاگ را می‌نوشتم، این قالب را طراحی کردم و پیش‌فرض تمام وبلاگ‌های پارسی‌بلاگ قرار دادم.
البته استفاده از تصویر سرستون‌های تخته‌جمشید و نمایی از مسجد امام اصفهان و مجسمه فردوسی در لوگو به سفارش مدیر بود.

در سال 1383

تعداد بازدید

Xکارت بازی ماشین پویا X