سفارش تبلیغ
صبا ویژن
این آگهی ارتباطی با نویسنده وبلاگ ندارد!
   

بارالها ! اگر مرا به زنجیر کشی و عطای خود را در میان شاهدان از من بازداری، ... امیدم را ازتو نخواهم بُرید و چهره امیدوار به گذشتت را از تو نخواهم گرداند و محبّتت از قلبم بیرون نخواهد رفت . [امام سجّاد علیه السلام ـ در دعایش ـ]

تازه‌نوشته‌هاآخرین فعالیت‌هامجموعه‌نوشته‌هافرزندانم

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

در صفحه نخست می‌خوانید:  حلقه میانی چیست؟ - دبیرستان سرای ایرانی - ایده پرتقالی - 
فتح بابی جدید + یکشنبه 91 تیر 18 - 7:0 صبح

- گویا این لعن آخری فتح بابی شد؟
این لعن که برای فامیل شیرازی فرستادی
«کاملاً روشن بود که با هم ارتباط دارند
لعن را عیناً به زن سابق داده
و او را... شاید کمی... فقط برای چند روز... به فکر واداشته!»

آری، فقط چند روز!
این را درست می‌گفت
وقتی پیامک‌ها را نگاه می‌کنی
کاملاً مشخص است که دو سه روز شکسته است
آن کبر و غرور و نخوتی که در پیامک‌ها و نوشته‌های سابق زن دیده می‌شد
این که اقرار می‌کند به تهمت‌هایی که زده است
اگر چه نام نمی‌برد
ولی همین‌که می‌پذیرد دروغ‌هایی فی‌الجمله گفته است
و حاضر است اقرار کند

«از همه مهم‌تر که عزم یافته CD ارسالی را بعد از دو سال ببیند»
- قضیه این CDها چیست؟ و آن جزوه؟
«جزوه نود صفحه‌ای اسناد دادگاه است»
تمام جلسات دادگاه را ضبط کرده بود
با یک رکوردر کوچک
و بعد خلاصه‌برداری
این جزوه حاوی تمامی دادخواست‌ها و لایحه‌ها به انضمام این خلاصه‌ها بود
«جزوه را داده بودم خیلی وقت پیش
که ادعا می‌کرد دروغی نگفته است
که بخواند و دروغ‌هایش را به خاطر آورد
اما انکار کرد»
- نوشته‌ها را انکار کرد؟
«چون من از نوار پیاده کرده بودم
قبول نداشت
گفت خود نوار صوتی را بده»

یکی از CDهایی که در اختیار زن سابق گذاشت نوارهای صوتی دادگاه بود
- و دیگری؟
«همان محتوای سایت افشاگری خانوادگی!»
اولین باری که زن بازی دادگاه را آغاز کرد
زوج تمامی قصه گذشته خود را نوشت
از زمان ازدواج
روز تولد حضرت زهرا(س)، سال 1384
تا زمانی که زوجه قهر کرد و رفت
درست شب عید غدیر سال 1388
«یک نسخه از آن را روی اینترنت گذاشتم
و چند نسخه هم روی CD رایت کردم
صد عدد CD خریده بودم، با کاور»

- صدتا؟! برای چه؟
«می‌خواستم تکثیر کنم و در اختیار تمام خانواده‌شان قرار دهم
که بدانند چه کرده‌اند این خانواده
و چقدر بی‌انصاف و لامروّت بوده‌اند در تمام این سال‌ها»

- از همه بیشتر کجایش تو را این‌قدر آزار داد
که تصمیم گرفتی صد نسخه تکثیر کنی؟
«همان قصه‌ای که قبلاً برایت گفتم
این‌که مردی به جوانی پیشنهاد بدهد با دخترش ازدواج کند
و هنوز سه ماه از ازدواج نگذشته
او را فرابخواند و بگوید: شما اشتباه کردی با دختر من ازدواج کردی!
و پسر بگوید: به پیشنهاد شما این کار را کردم
و مرد بگوید: من فقط پیشنهاد کردم که شما فکر کنی
شما اگر با خود من هم مشورت می‌کردی، می‌گفتم که اخلاق شما به هم نمی‌خورد!»

وقتی این حرف را یادآوری می‌کرد
غمی در چهره‌اش نمایان شد
ولی تا کلامش به پایان رسید
قهقهه زد
که من هم خنده‌ام گرفت
پرسیدم: به چه می‌خندی؟!
گفت: «به نادانی خودم! چه کارهای عجیبی گاهی از آدم سر می‌زند!»
گفتم: انگار هنوز هم چندان عاقل نشده‌ای! :)
خنده‌اش را ادامه داد و گفت: «به همین دیوانگی دل‌خوشم! عقل باشد برای شما...»

- حالا چرا بعد از دو سال تازه یادش افتاده CDها را ببیند و جزوه را بخواند؟
معتقد بود آن لعن آخری کارگر شده
تکانی داده
ولو مختصر
اما مفید
اما نه آن‌قدر مفید که دوام داشته باشد
«قامت داشته ولی استقامت نداشته انگار!»

[ادامه دارد هنوز، کانال را عوض نکنید!]

مطلب اصلی:
  این همه پیامک!؟


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  حلقه میانی چیست؟ - دبیرستان سرای ایرانی - ایده پرتقالی - 
بچه ها را پس داد! + شنبه 91 تیر 17 - 10:30 عصر

- پس داد؟
این پرسش را همین چند دقیقه پیش
با ناباوری پرسیدم
وقتی با خوشحالی تماس گرفت:
«امروز بچه‌ها را آورد، انداخت در خانه و در رفت» 
- در رفت؟
«حتی از ماشینش هم پیاده نشد»

از ابتدا هم فرزندان را نمی‌خواست حضانت‌شان را
قصدش را در نگاره‌های قبل توصیف کرده بودم
نتیجه‌ای که از گفتگو با زوج
و بررسی اعمال و رفتار زوجه به دست آمده بود
- بچه‌ها راضی‌اند؟ نگفتند مامان می‌خواهیم؟
«گفتند نمی‌خواهیم، مادر نمی‌خواهند دیگر»

ظاهراً فرزندان نیز دیگر از مادر خسته شده‌اند
مادری که حال مادر بودن ندارد
هر روز باید سر کلاس پدر حاضر شود
و گفته‌های او را پیاده و ویراست کند
و هم تایپ
دیگر مادری چه می‌فهمد؟!
«می‌گویند: در خانه ما را تنها می‌گذاشت و بیرون می‌رفت
بچه‌های چندساله را تنها در خانه...!»
بچه‌ها را هم گرفته بود که اذیت کند زوج را
و حالا ناکام مانده
دست از پا درازتر

- ساعت ِ چند؟
«دو ساعت نمی‌شود، بچه‌ها گفتند مامان ما را نمی‌خواهد
ما را از خانه بیرون کرده» 

از رحمت خداوند دور باد
هر مادری که راز مادری نمی‌داند
و درکی از حس آن
و بویی از لطافت و زیبایی آن نبرده
در آخرین کلامش با خوشحالی گفت:
«تا زنده هستم برای‌شان مادری می‌کنم
همان‌طور که یک‌سال پدری بودم از مادر مهربان تر
که حتی یک بار هم سرشان داد نزدم» 

برایش دعا کردم که در مادری کردن موفق باشد :)
با خوشحالی تمام گوشی را قطع کرد
بعد از خداحافظی! 

پ.ن.
صبح فردایش در دادگاه
خانم منشی دفتر قاضی تماس گرفته با موبایل زوجه
چون از دادگاه بوده جواب داده
منشی گفته بیایید برای مشخص شدن تکلیف بچه‌ها
که اگر می‌خواهید حضانت را به زوج بدهید
اقدام شود
که زوجه گفته می‌آیم
و بعد از سه چهار ساعت انتظار در دادگاه
دوباره منشی تماس گرفته
زوجه می‌"گوید نمی‌آیم دادگاه!
حالا فرزندان را داده
ولی نمی‌آید حضانت را بدهد!

- چرا؟
«باز هم می‌خواهد آزار دهد
خیال می‌کند آزار زوج است
نمی‌داند دارد بچه‌ها را اذیت می‌کند
که مثلاً دو روز دیگر بچه‌ها را دوباره بیاید بگیرد
شاید این‌بار هم دوباره با مأمور کلانتری بیاید» 

- که دل بچه‌ها دوباره بترکد؟
«چه می‌"گویی؟ این چیزها را که نمی‌فهمد
اگر می‌فهمید همان دفعه آن کار را نمی‌کرد!»

بچه‌ها را انداخته و رفته
حضانت را هم نمی‌دهد
این چه معنایی دارد؟! زوج‌آزاری یا فرزندآزاری؟!
با تعجب و تأثّر می‌گفت:
«بچه‌ها مدام التماس می‌کردند در دادگاه که ما را به مامان برنگردون! هر چی بگی گوش می‌کنیم!» 
خدایا پناه بر تو! این «نامادری» چه کرده با بچه‌ها! 

مطلب مرتبط:
 رنج ِ فرزند  


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  حلقه میانی چیست؟ - دبیرستان سرای ایرانی - ایده پرتقالی - 
خب، بعد؟ + چهارشنبه 91 تیر 14 - 3:20 عصر

چند قُلُپ از چای را که خورد
فنجان را روی میز گذاشت
به اولین پیامک اشاره کرد:
«اصرار داشت که بگذارید زن‌تان بازگردد»
- چه کسی بود؟ خود را معرفی نکرد؟
«تمام تلاشش را مصروف می‌داشت که شناخته نشود
می‌گفت: ببخشینش!»

از یک چیز ناراحت بود
حدس می‌زد هر کسی هست
مدتی نزد پدرزن شاگردی کرده
- چرا این طور فکر می‌کنی؟
«به خاطر این جمله که پیامک کرده:
شما کسی میشناسید که در حق کسی ظلم نکند؟!»

معتقد بود این یکی از خطرناک‌ترین مغالطات پدرزن است
گناه را تعمیم می‌دهی
و بعد هم تطهیرش می‌کنی!
وقتی ظلم عمومی شد، دیگر قابل اعتراض نیست!
- الحق و الانصاف هم حرف باطلی است.
«گفت: همه در حال خطاکردن هستند!
و من هم بلافاصله گفتم:
شما حتماً از مسعود درس گرفته‌اید!»

- آخرش چه شد؟!
می‌گفت دو سه روز پیوسته در پیامک بود
ظهر و البته بیشتر شب‌ها
اصرار که ظلم و خطا را ماست‌مالی کند
و طوری بنمایاند که انگار اتفاق مهمی نیافتاده
و دوست ما
تلاش که بفهماند اگر مشکلی در این زندگی بوده
تا آن مشکل حل نشود
این زندگی قابل بازگشت نیست
و البته قابل تداوم
- مشکل کجاست؟!
«مشکل ِ معمول کسانی که می‌خواهند واسطه حل اختلافات خانوادگی شوند
در همین ماست‌مالی است
انگار خیال می‌کنند با چهار کلمه محبت‌آمیز
و زیبانمایی ِ آن‌چه در نظر طرف مقابل زشت آمده
می‌توان مسأله را پاک کرد
غافل از این‌که اگر علّتی در کار است
که قطعاً هست
بازگشتن چندان طول نمی‌کشد
چون علّت حدوث فراق
علّت تجدید فراق می‌شود!»

- راه درست چیست به نظرت؟!
«ریشه‌یابی، چیزی که از هیچ واسطه ندیدم
باید گفتگو شود با طرفین
منصفانه همه چیز را بریزند وسط
و قضاوت صورت گیرد
و معلوم شود عوامل اصلی چه‌ها بوده‌اند
راهکاری پیدا شود
و آن‌گاه می‌توان امید پیدا کرد به حل مشکل!»

خیلی تلاش کرد این مطالب را به این واسطه پیامکی بفهماند
ولی گویا چندان مؤثر نبود
«احساس کردم در ارتباط مستقیم با ناشزه است
چون جواب پاره‌ای از سؤال‌ها را دقیق می‌داد
به نظر می‌رسید می ‌پرسید و بعد پاسخ را ارسال می‌کرد»

- چه کردی؟
«از فرصت استفاده کردم
یک لعن مفصل برای زن سابق و پدرش فرستادم:
پیشته الآن مگه؟ بش بگو سید گفت: خدا تو و پدرت را لعنت کند و از رحمت خود دور بدارد. در این دنیا رهایت کردم و هر کذبی در دادگاه گفتی سکوت کردم ولی به حقانیت اجداد طاهرینم قسم سر پل صراط میگیرمت و به حضرت فاطمه س شکایت میکنم و هر حقی را که ضایع کردی بازپس میگیرم. وای بر تو و اکاذیبی که چون آب خوردن بر زبان میراندی. ننگت باد و از خیر جهان دور بادت. تا زنده ای اسیر شرور عالم باشی و آرامش نیابی تا مرگی سخت تو را در بر گیرد و سزای عملت را ببینی که دروغگو دشمن خداست و جایگهش دوزخ. هزار لعن بر تو. نفرین من هماره با تو باد و پدر گمراهت!»

- پس این همان کاری بود که کردی! :)

چایی‌اش دیگر سرد شده بود
نگاهی به قندان روی میز کرد
یکی برداشت که با چای سرد شده بخورد:
«پیامک‌های فامیل شیرازی‌شان قطع شد
ولی در کمتر از یک‌ساعت آن پیامک از شماره زن سابق به دستم رسید»

- همان پیامک ِ چه کار کردی؟
«دقیقاً، و پیوسته زنگ می‌زد»
- چند بار مثلاً؟
«شاید ده دوازده بار تماس گرفت
شماره‌اش را بسته بودم و مدام رد می‌خورد»

- و پیامک آخری؟
«بله، و آن دو پیامک نالان را زد، کاملاً از سر درماندگی»

و دوباره با هم به لیست پیامک‌ها بازگشتیم
و آن‌ها را مرور کردیم
این دو پیامک را می‌گفت:
«گوشی ات روشنه؟میتونم یکمی باهات حرف بزنم؟»
و بعد از نیم‌ساعت:
«تورو خدا جواب بده!حالم خیلی بده!»

مطلب اصلی:
  این همه پیامک!؟

مطلب قبلی:
 چه کار کردی؟


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  حلقه میانی چیست؟ - دبیرستان سرای ایرانی - ایده پرتقالی - 
باز هم پیامک از زن مطلقه + چهارشنبه 91 تیر 7 - 4:54 صبح

- هنوز تحلیل و توضیح سری قبلی پیامک‌ها تمام نشده است
این چیست که آورده‌ای دوباره؟
«یک مشت پیامک جدید، بگیر و بگذار روی وبلاگت»
- آخر چرا؟!
پرسشم را خیلی جدّی این‌گونه مطرح کردم:
- چرا باید پیامک‌های ردّ و بدل شده بین یک زن و مردی
که روزگاری زن و شوهر بودند
و اکنون با طلاق جدایی حاصل
روی وبلاگ من نقش ببندد؟! این کار را چه فایده؟!
رها کن! بگذار امور بر دایره خود بگردد
دست از این چرخ عصّاری بردار!

نگاهش تغییر کرد: «تو هم؟!»
و با تبسّم و حالتی حق به جانب ادامه داد:
«نگاه کن اخوی!
این راهی است که امروز خیلی‌ها می‌روند
طلاق را می‌گویم
مثل نقل و نبات ریخته همه‌جا
زن مطلقه و مرد زن طلاق داده»

پرسیدم: چرا؟!
«چی چرا؟!»
- این‌که طلاق زیاد شده است؟
«آن هم برای خود قصه‌ای دارد طولانی
خیلی نظرها داده شده
خیلی نظرها هم هنوز داده نشده
و خیلی از این نظرهای داده شده و نشده غلط است
و البته بعضی‌هایش هم درست
اما مطلب این نیست»

- مطلب پس چیست؟!
«تو این پیامک‌ها را بگذار در وبلاگت
بگذار مردم بخوانند
جوانان خصوصاً
بالأخص آن‌هایی که در مسیر طلاق گام برمی‌دارند
وقتی انسان آخر کاری را که امروز در حال تصمیم گرفتن بر آن است ببیند
در تصمیم بهتر عمل می‌کند»

- همین؟!
«آری برادر، همین!
بگذار این‌ها را ملّت بخوانند و پند گیرند»

این شد که فایل پیامک‌ها را گذاشت کف دستم
و من هم بی‌کم و کاست
بدون حتی یک اصلاح کوچک
دقیقاً عین همان‌که در گوشی موبایل او بود
روی وبلاگ می‌گذارم

9/3/1391 - 21:42
[Broken message] ن بدترین زن دنیا!تو چرا آخرتتو با دنیات معامله کردی؟

10/3/1391 - 9:31
- ناقص رسید پیامک شما.

10/3/1391 - 9:38
ببخشید الان جلسه ام!

- چه جلسه‌ای؟
«چه می‌دانم
شاید مثل گذشته
باز هم با پدرش جلسه -به اصطلاح- علمی گذاشته‌اند
این‌که چهارتا کلمه حرف را بپیچاند
و این بیچاره‌ها هی پیاده کنند و ویرایش و فهرست بزنند
چهار کلمه حرفی که به هیچ جایی پایش بند نیست
و آخر هم -اگر اهل تدبّر باشی- می‌فهمی نادرست است، بسیاری‌اش!»

10/3/1391 - 11:15
میگم این مباحث خیلی عجیب ومنطقی است!به نظرم آیه الهی است!بالفرض من بدترین زن دنیا ولی تو چرا آخرتتو با دنیات عوض کردی؟

10/3/1391 - 11:28
- آنکه به کذب سخن پردازد و بیم عقاب ندارد، تنها به اعلان امید راستی توانش داشت. که کلام دوگانه به رو شدن یگانه شود و این آخرالدواست. النجاه فی الصدق!

10/3/1391 - 12:11
به خدا قسم اگر خورشید را در دس راستم قرار دهند و ماه را در دس چپم،هرگز از پدرم،مادامی که او را در خط فرهنگستان وانقلاب ببینم،دس برنخواهم داشت!

10/3/1391 - 12:21
- ایشالا به پا هم پیر شین! د:

10/3/1391 - 12:24
و ما علینا الا البلاغ،لکم دینکم و لی دین،فلله یحکم بینهم یوم القیامه!

20/3/1391 - 10:29
سلام خوبی؟ دفترچه بیمه ام تا تاریخ 91/11/21اعتبار داره!ولی برگه هاش تموم شده!میای اداره بیمه جدید بگیرم؟

20/3/1391 - 13:43
- فما علیک الا البلاغ؟! ما الشمس فی یدک الیمنی و لا القمر فی الیسری، فلم تلتمس عما لا یقدر علیه احد؟!

- بیمه؟! مگر هنوز بیمه توست؟
«زن مطلقه را که دیگر بیمه شوهرش نمی‌کنند، باید یا خوداشتغالی بگیرد یا برود بهزیستی»
- پس چه می‌گفت؟
«همین است که نوشتم بیمه گرفتن ایشان از قِبل زوج ناممکن است!»
- مگر این‌که تدلیس کنند و تقلّب و ازین حرفا؟
«که اهلش هستند! یادت هست گفتم دفترچه بیمه دختر را داده بود برای دختر برادرش استفاده کنند؟»
- از این کارها مردم خیلی می‌کنند.
«نه برای درمان! می‌خواستند بلیط نیم‌بهای هواپیما بگیرند تا شیراز
سن دخترشان زیاد بود، دفترچه بیمه دختر مرا گرفته بودند نشان بدهند
چون عکس ندارد
بگویند دختر خودشان خردسال است و پول کمتر بدهند»
- این که قطعاً حرام است!
«چه می‌گویی؟!
تازه در نهایت هم با پست عادی فرستادند قم
که هرگز نرسید!»
- چه کردی؟!
«مفقودی زدم، چه می‌کردم؟!»
- جلویشان را نگرفـ...؟!
«من اصلاً خبر نداشتم
زن بدون اجازه به برادرش داده!
می‌بینی وضع زندگی را...!»

20/3/1391 - 14:42
التماس؟؟؟ تو هنوز خوابی!امیدوارم بیدار بشی! یک کار اداری بود گفته بودن شما باید باشی!وقتی نیومدی خدا یه جور دیگه راه باز کرد!وقتی به قدرت نامحدود تکیه میکنی بی نیاز از خلق میشی!

20/3/1391 - 14:42
من توی چه دنیایی هستم و تو در چه دنیایی!!!

21/3/1391 - 6:52
- ذره ذره شیرینی مدفوعی را حس میکنید که ما 7سال از آن میخوردیم و عسل میپنداشتیم. دیری نخواهد پایید از ورم روده استفراغ کنید و کثافات بازآورده را ببینید که خاصیت آلودگی همین است. اقرار به اشتباه و ابراز پشیمانی از انحراف فکری قدرتی میخواهد که همگان ندارند. لذا گمان میرود خروج خودمتشکران از این فاضلاب بسیار بیشتر از یک دهه زمان طلبد.

21/3/1391 - 6:56
به من اثبات کن که اینها کثافات است! حتما برای حرفت دلیل وبرهان داری!

21/3/1391 - 7:01
- آنچه از سنخ اندیشه نباشد به استدلال راست نیاید. انگیخته را طوفان حوادث میگدازد. هنوز کودک راهید، مدتی تاتی کردن میطلبد.

21/3/1391 - 7:16
پس تو دروغ میگویی!

21/3/1391 - 7:39
- ما را نیز روزگاری انذار کردند و برنتافتیم، چونان امروز شما، که برانگیخته بودیم نه بر اندیشه. روایت عضو شورای رهبری سازمان مجاهدین خلق را بخوانید که بر وبلاگ است، سخنرانی های یعقوبی، کتاب لاله ای از ملکوت را ببینید، تا التفاط پیدا کنید به مشابهت ها در فرقه سازی. اگر هویت طایفه ای و عصبیت قومی و علقه خویشاوندی مجال تدبر دهد. انحراف مفتضح تر از آن است که در نظر نیاید، مغالطات عینی قدرت قضاوت را میگیرد.

منظورش این پست بود!

21/3/1391 - 8:05
حال که متوجه اشتباهتان شدیدچرابه انذارکنندگان نمی پیوندید؟ بالاخره نفهمیدم حرف شماازسنخ اندیشه هس یانه! از علقه خویشاوندی گفتی،درطول زندگی مشترکمان آنقدازاین موضوع میترسیدم که مواقعی هم که حقش بودهیچ موضعی نگرفتم که اول ازایشان،وبعدازدرگاه خداوندطلب عفودارم!

21/3/1391 - 11:02
سر قبر حاج آقا حسینی هستم! ازخودشون خواستم راه درست رو بهمون نشون بدند!ان شاء الله!

21/3/1391 - 13:59
- احسنت. انسان راست اندیش هماره باید طالب اصلاح خود باشد و همیشه به باورهای خود بدگمان. که آنچه ما میپنداریم، پندار ماست و بین شناخت ما تا مر حقیقت فاصله بسیار. این بود که بر عهدم ماندم تا بر حقیقت هرگز چشم نبندم و آن را قربانی مصالح مظنون خود نکنم که مصلت حقیقی ما بندگان نیز در همان راستی است.

6/4/1391 - 15:01
سلام چرا مهریه رو نریختی؟ این بار دومه!

6/4/1391 - 15:38
- کم و زیاد داشته است، ولی همیشه واریز شده به حساب.

6/4/1391 - 15:45
کم و زیاد درمورد ده بیس تومن میگن نه حدود نصف یا یک سوم!

6/4/1391 - 15:52
کم و زیاد درمورد ده بیس تومن میگن نه حدود نصف یا یک سوم!

6/4/1391 - 16:29
- آنچه از سوابق ایشان روشن است، اگر بیشتر میتوانست، میپرداخت. حتی اگر خود ناچار شود به نان خشکی بسنده کند.

6/4/1391 - 16:06
چی میخوای بگی آسد [...]!توخوب میدونی خرجی سه تابچه این چندرقاضی نیس که میدی!چرامیخوای عذابم بدی؟فشار سه بچه بدون پدر کمه؟بس کن دیگه! [نام زوج حذف شد]

حرفش را قطع کردم: چندرغاز یا چندرقاض؟
چشم غرّه رفت: «ملالغوی نشو برادر!»

6/4/1391 - 16:11
دخترت امسال بایدبره پیش دبستانی!گفتم بامهریه ای که تیرماه میریزی میرم ثبت نامش میکنم!امانریختی!

6/4/1391 - 16:44
- همانطور که سابق بر این شفاها به عرض رسید، معمول جامعه ما بر این بوده که زنان سرپرست خانوار از رخشتوری و خیاطی و کار پرزحمت ارتزاق میکرده اند. بهزیستی و کمیته امداد هم یاری میرسانند. توقع زندگی آسوده برای زنان مطلقه دارای فرزند رویایی است که هنوز محقق نشده است. کار مضاعف باید و همت مضاعف.

- وضعش که گفته بودی بد نیست!
«بد نیست؟
زن مطلقه دیده بودی خانه شخصی داشته باشد
حتی یک ماشین هم زیر پایش
می‌گویند پراید خریده است!»

- عجب!؟
من زن‌های مطلقه دیده‌ام

بعضی‌شان با این‌که در خانه پدر هستند
به نان شب محتاجند
تازه تحصیل کرده‌اند و کار هم می‌کنند!
«این یکی فرق دارد؛
با تمام این امکانات احساس فقر و بدبختی می‌کند!»

6/4/1391 - 16:42
برتو واجبه که کار کنی وخرج بچهاتو دربیاری!درصورت اول هم باید بچه داری میکردی وهم خرجشونو درمیاوردی!امامن بچهاروگرفتم که توفقط خرجی بدی وبه جای بچه داری درس بخونی! چه بخوای اینو بفهمی چه نفهمی!اما اگر دراین زمینه هم کوتاهی کنی دیگه طاقت نمیارم!

این پیامک را که می‌خواندیم
ناگهان قرمز شد
صورتش کاملاً گلگون
سرخ ِ سرخ
از عصبانیت رگ گردنش باد کرده
ترسیدم دادی سر من بزند: «خدا لعنت کند دروغگو را»
- چه شده؟
«ملعونه بنت ملعون، یک‌سال فرزندان را رها کرد
پسر دو ماهه را تا یک‌سال تنهایی نگهداری کردم
بارها تماس گرفتیم
که مگر یک لحظه حداقل تلفنی با دخترش صحبت کند
وقتی دخترش داشت از دوری مادر لکنت می‌گرفت
و مدتی نمی‌توانست به درستی حرف بزند
فرزند را به خانه برادرش بردیم
زنگ زدند که از خانه پدرش بیاید و دختر را آن‌جا ملاقات کند
ناشزه ملعونه نیامد»

- پس بچه‌ها را چرا گرفت؟
«قصه‌اش را که می‌دانی
محض چزاندن
بدون اطلاع قبلی
دستور موقت از قاضی گرفته با مأمور کلانتری آمد درب خانه
فردا صبحش که با قاضی صحبت کردم
گفت: من به ایشان گفتم که نرود کلانتری و با خود شما هماهنگ کند
می‌خواست آزار دهد بی‌انصاف
بچه‌هایی که یک‌سال پیش پدر بودند را به یک آن گرفت و برد
حالا ادعا می‌کند برای من این کار را کرده که درس بخوانم»

- اگر برای چزاندن برده چرا پس نمی‌دهد؟
«نمی‌دهد؟! بارها خواسته بدهد
من نگرفتم»

- مگر می‌توانی نگیری اگر بخواهد بدهد؟
«بچه‌ها یک‌سال از دوری مادر آسیب دیده
تا به پدر انس گرفته، آمده برده
حالا با مادر انس یافته
باز جابه‌جا کند
بعد هم دوباره یک روز بیاید و بگیرد
بیماری که شاخ و دم ندارد
بچه‌ها چه گناهی کرده‌اند که آسفالت شود تمام عاطفه و احساس امنیت‌شان»

پرسیدم: مگر برای دادن بچه‌ها چه کرده است؟
«بارها با مادرم صحبت کرده که بچه‌ها را بدهد
دادگاه هم شکایت کرده
احضاریه دم خانه آمده برای تحویل بچه‌ها در دادگاه
من نرفتم
متواری شدم و موبایل را قطع کردم
نشانی‌ام را ندارد که دوباره شکایت کند
و گرنه بتواند، بچه‌ها را حتماً می‌دهد!
هیچ دلبستگی و علاقه‌ای به فرزندان ندارد
از سر مبارزه و جنگ گرفته لامروّت!»

راست می‌گفت
قصه بردن بچه‌ها را قبلاً شرح کرده بود
و من در این پست نوشته بودم

پیامک بعدی را خواند:

6/4/1391 - 16:49
- کم طاقتی شما در گذشته بسیار تجربه شده. مطلب جدیدی نیست!

6/4/1391 - 16:53
هیچ فرقی نکردی!هنوز همونی که بودی!بهتره دیگه جوابتو ندم!خدانگهدار!

پرسیدم: پس چطور حج عمره رفته
وقتی می‌گوید پول ندارد؟
خندید و گفت: «از این معماها زیاد است در زندگی مالی ایشان
هم خودش و هم اطرافیانش
حدود سه میلیون تومان هنگام طلاق گرفته است
ده میلیون تومان وقتی مادرش ملکش را فروخت و بین فرزندان تقسیم کرد
سهم این دختر شد
شش میلیون تومان هم قبلاً از خودم گرفته بود
به عنوان 24 سکه مهریه در طول زندگی مشترک
هر بار که پروژه تقریباً بزرگی برمی‌داشتم
پولش را به عنوان مهریه مطالبه می‌کرد
در حالی که در خانه من زندگی می‌کرد و خرج او را هم من می‌دادم»

دوباره خندید
این‌بار دندان‌هایش هم نمایان شد
و تکرار کرد: «طمع به دنیا پایان ندارد!»

پرسیدم: راستی مهریه را چقدر می‌دهی؟
«روزی که 280 تومان بود سکه
قاضی گفت می‌توانی هر سه ماه یکی بدهی
من هم هر سه ماه می‌دادم
که ناگهان رفت بالا تا 700 تومان
باز هم داشتم و دادم
ولی این‌بار...»

مکثی کرد و پس از قورت دادن آب دهان گفت:
«نداشتم که بیشتر از سهمش بدهم
بیشتر از همان مبلغی که قاضی در توان من دید
که اگر داشتم
مثل همان چند ماه پیش
بیشتر پرداخت می‌کردم»
- اگر داشتی؟
«آدم به حیوان هم ترحّم می‌کند
این هم یک گونه دو پایش
از سگ که دیگر پست‌تر نیست
اگر بتوانی کمک کنی
آدمی که آدم است می‌کند!»

- عجب خنده‌دار شده این قضیه اعسار!
سکه از 280 رفته تا 700
شهریه تو که زیاد نشده!
«طمع، برادر! طمع!
طمع این خاندان سیری ندارد!
این را من بارها در زندگی‌شان دیده‌ام»

ناگهان رویش را برگرداند و صاف توی چشمم نگاه کرد و گفت:
«راستی یادم بیانداز یک روز قصه لئیمی که ادعا می‌کرد کریم شد را برایت تعریف کنم
قصه یکی از افراد همین خاندان است!»

منتظر باشید که توضیح تک‌تک این پیامک‌ها را نیز به ضمیمه توضیح باقی‌مانده از قبل
برایم بگوید و من هم بنویسم
[این ماجرا هنوز ادامه دارد!]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  حلقه میانی چیست؟ - دبیرستان سرای ایرانی - ایده پرتقالی - 
چه کار کردی؟ + سه شنبه 91 خرداد 16 - 7:0 صبح

«کار بدی نکرده بودم که! فقط دوباره لعنش کردم! همین!»
پرسیدم چه کار کرده بودی
که پس از یک‌ماه و نیم دوباره برایت پیامک زد
و آن‌هم بدون مقدمه که: «چه کار کردی آسد [...]؟»

«دادگاه که نرفتم
14 اسفند باید حاضر می‌شدم
برای تحویل دوباره فرزندان
بعد از دادگاه دیگر خبری نشد
تا ایام تعطیلات نوروز»
- البته شاید پیامک زده باشد
گوشی تو خاموش بود!

می‌گفت احضاریه دادگاه که آمد
همراه را قطع کرد و از شهر خارج شد
- کجا رفتی؟
«دو سه شهر مختلف؛ بعضی نزدیک و بعضی دور!»
یک‌ماه بیشتر خطش قطع بود
«دیگر نمی‌خواستم پایم را به آن دادگاه بگذارم، هرگز!»
با تعجب وقتی پرسیدم: چرا سفر؟ این جواب را داد!

نظرش را درباره آن مجموعه شنیدم
خاطرات عجیبی تعریف می‌کرد
من هم حق می‌دهم دیگر نخواهد پایش به آن‌جا باز شود
گفت: «مگر این‌که دستگیرم کنند! با پای خودم نمی‌روم!»

- خب چه شد که این پیامک را دریافت کردی؟
«همان شبی که گوشی را روشن کردم
هنوز به قم بازنگشته
در شهرستانی نزدیک
تماسی با من گرفته شد
یک شماره که نمی‌شناختم و بر نداشتم
هیچ‌کس نمی‌دانست گوشی را کی روشن می‌کنم
چطور این مقارنت حاصل شده؟ بنا را گذاشتم بر صُدفه!
ولی فردا شب هم دوباره تماس گرفت»
- چه کردی؟
«شک کردم»
- برای چه؟
«تماس ساعت 12 و نیم شب بود!»
- بعد؟
«از یک خط دیگر تماس گرفتم تا طرف را شناسایی کنم
اما گوشی را که برداشت صحبت نکرد
چند ثانیه و سکوت! نگران شدم»
- نگران از چی؟
«نمی‌دانم، ولی در آن شرایط، هر چیزی می‌توانست استرس‌آور باشد
وقتی آدم اعتمادش به خدا کم می‌شود
غفلت که حاصل شود
لذت تعلّقات دنیا که در قلب آدم باشد
ترس ِ از دست دادن چیزهایی که دوست دارد
مقام و موقعیّت و آبرو و وجاهت و جاه و خلاصه تمام فریب‌های این دنیای دَنیء
حتی توهّم آزادی و آسایش و آرامشی که در مجرّدی ِ پس از طلاق
لذت سبکبالی را دوباره زیردندان می‌آورد و حالی‌به‌حالی می‌کند
انسان ِ دور از خدا
از هر احتمال ِ آسیبی هیجان می‌یابد و آدرنالین خونش بالا می‌رود!»
- گوشی را دوباره خاموش کردی؟
«نمی‌توانستم، مادرم خیلی نگران بود
گفته بودم خط را روشن می‌گذارم تا هر وقت خواستند تماس بگیرند»
می‌گفت خودش در این مدت از کارت تلفن استفاده می‌کرده
برای تماس‌های ضروری و احوال‌پرسی خانواده!

- آخرش؟!
«پیامک زد که: شما؟»
- همان‌که تماس گرفته بودی و حرف نزده بود؟
«بله!»

گفتم: صبر کن! قصه داشت شگفت‌انگیز می‌شد
هیجانش هم زیاد
- قبل از این‌که بقیه ماجرا را بگویی بگذار دو فنجان چای بریزم!

تا بخار داغی چای پراکنده شود و از حرارت بیافتد
فولدری را باز کرد
و یک فایل متنی...
مجموعه‌ای از پیامک‌های جدید در برابرم گذاشت
- اووووه...! چه قدر...!
«خیلی پیامک ردّ و بدل شد، تنها در سه روز!»
- ربطی هم به ناشزه داشت؟
«تمام داستان مربوط به ناشزه بود، خب!»

[می‌گویند یک پُست وبلاگ نباید خیلی طولانی باشد، باقی برای بعد...]

مطلب اصلی:
  این همه پیامک!؟


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  حلقه میانی چیست؟ - دبیرستان سرای ایرانی - ایده پرتقالی - 
بازی ِ حضانت + چهارشنبه 91 خرداد 10 - 8:0 صبح

«برایش امنیت روانی و آرامش بچه‌ها مهم نبود»
با غصه این جمله را می‌گفت
و توضیحش از این‌جا آغاز شد:
«ناگهانی بچه‌ها را داده بود و ترک‌شان کرده
هر چه تماس می‌گرفتیم حتی حاضر نبود تلفنی صحبت کند با دخترش
چه برسد به ملاقات!»

قصه را باز هم تعریف کرد
همان که قبلاً گفته بود و در وبلاگ گذاشته بودم
که حتی فرزند را مادرشوهر برده منزل برادر این خانم
زن ِ برادر تلفن کرده بلکه بیاید و فرزندان را ملاقات کند
حاضر نشده بچه‌ها را ببیند!

«ولی ناگهان با مأمور کلانتری آمد که بچه‌ها را بگیرد»
بعد از یک‌سال
که فرزندان را رها کرده
مرد بی‌هیچ منّتی
اساس وظیفه الهی است
با تمام لذّت
یک‌سال زندگی را رها کرد
کار را
اشتغال و تحصیل را
همه چیز را و در خانه ماند و بچه‌داری!
عصبانی بود: «حالا که بچه‌ها را برده دارد بازی در می‌آورد»

سؤالش این بود: «چطور حالا بعد این همه مدت
بچه‌ها را به زور سرنیزه گرفته
حالا به یاد تحصیل افتاده و قصد دارد حضانت را تقسیم کند؟!»

بیشتر از این ناراحت بود که از واژه «معامله» استفاده کرده
«مگر می‌شود سر فرزندان معامله کرد؟»
انگار داشت می‌سوخت و این جمله را می‌گفت:
«پسرم وقتی داشت می‌رفت یک جمله گفت: بابا منو پیش خودت نگهدار، نده به مامان!»
به این‌جاهای بحث که رسید
حالت چهره‌اش از دردی حکایت می‌کرد
که تمام وجودش را فرا گرفته بود:
«ناچار شدم برای فرزند دوساله‌ام توضیح دهم که حضانتش را مادر گرفته
و او اگر چه نمی‌فهمید، ولی قانع شد!»

خندید!
در اوج تمام این قصه دردناک
در جواب پرسشم از دلیل خنده‌اش:
«ناشزه ملعونه! در پزشکی قانونی می‌دانی چه می‌گفت؟
برای گواهی عدم بارداری که رفته بودیم، از طرف محضر»

- چه گفت؟
«تو به فلانی حضانت را یاد دادی؟
هر بار دلش برای تو تنگ می‌شود
می‌گوید مامان حضانت مرا از بابا گرفته و باید پیش مامان باشم»

این‌طور خود را تسکین می‌داد آن طفل بیچاره!

پرسیدم: چه کردی؟
«چه می‌توانستم؟! دو سه دفعه‌ای فرزندان را آوردیم منزل
به حکم ملاقات قانونی، هفته‌ای 24 ساعت جمعه‌ها»

می‌گفت بچه‌ها شب خوابشان برد
زن زنگ زده و دعوا
و بعد برادرش
که اگر بچه‌ها را پس نیاورید همین الآن پلیس می‌آورم
«گفتم بچه‌ها خوابشان برده، ساعت 10 شب است
فردا 7 صبح می‌آورم خودم»

- قبول نکردند؟
می‌گفت داد و هوار راه انداخته‌اند که وقت شما تمام شده است
«بچه‌ها را آمدند در خواب بردند
دخترم از خواب پرید و ترسیده بود!»

- منظورشان از این کارها؟
«اذیت، لج‌بازی، مردم‌آزاری، چزاندن و...»
حالا گویا می‌خواهد از دست بچه‌ها خلاص شود
از ابتدا هم حضانت را نمی‌خواسته
تحلیلش این بود که برای آزار برده است:
«به مادرم گفته از اول حضانت بچه‌ها را نمی‌خواسته!»
دادگاه شکایت کرده بود
این‌طور که می‌گفت
14 اسفند احضاریه که حضانت را تحویل بدهد و زوج نرفته دادگاه!
«نمی‌شود با بچه‌ها بازی کرد
دل‌شان می‌ترکد
هی جای‌شان عوض شود و اعتمادشان تا دوباره بازگردد
خیلی سخت است برای آن‌ها در این سنّ!
دو روز دیگر دوباره هوس کند حضانت را پس بگیرد
وقتی فرزندان برایش مهم نیستند
هر غلطی می‌کند!»

- پس حضانت دائم را برای چه می‌خواست؟
«نمی‌دانم، تو بگو! یک روز حضانت دائم می‌خواهد
روز بعد دادخواست می‌دهد که حضانت را تحویل بدهد
این بیماری نیست؟ مرض نیست؟ پس چیست؟!»

و بعد از این ناملایمات
گفت دیگر بچه‌ها را نگرفتم
که آرام‌شان را به هم نزنند
گفتم اگر دعوا سر دیدن ِ من است
امنیت روانی آن کودکان بی‌گناه مهم‌تر است

«خدا لعنت‌شان کند و از گناهان‌شان نگذرد»
بحث فرزندان که پیش آمد
این عبارت را زیاد در لابه‌لای کلامش می‌گفت
بارها لعن کرد این خاندان را
بارها و بارها... هم پدرش را و هم خودش را

برای رفع تلخ‌کامی و اندوه بحث
حرف را عوض کردم و گفتم:
این چه اسمی است برای او گذاشته‌ای در گوشی‌ات؟!
خندید: «تو هم تعجب کردی؟!
آره، از وقتی دادگاه رفت و آن اکاذیب را طرح کرد
اسمش را در گوشی‌ام تغییر دادم
به بهترین واژه‌ای که می‌توانستم!»

و باز هم هر دو با هم خندیدیم
به عبور از سختی‌ها
با وعده الهی که «إنّ مع العُسر یُسرا» (شرح:6)
هر پیامک را که نشانم می‌داد
به جای نام فرستنده نوشته شده بود: «ناشزه [...]» :) [نام خانوادگی زوجه حذف شد]

مطلب اصلی:
این همه پیامک!؟


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  حلقه میانی چیست؟ - دبیرستان سرای ایرانی - ایده پرتقالی - 
740 هزار تومان در 20 روز + دوشنبه 91 خرداد 8 - 3:0 عصر

«یعنی می‌شود؟!»
- چه چیز می‌شود؟
«این‌که در 20 روز 740 هزار تومان پول را خرج کرد؟»
- البته که می‌شود، بستگی دارد طرف چه کسی باشد! :)

پیامک اول بهمن را توضیح می‌داد:
«آخرین روز آذرماه 740 هزار تومان به حسابش ریختم
120 برای نفقه فرزندان و 620 برای یک سکه بهار آزادی طرح جدید
اول بهمن پیامک زده که 10 روز است جیبش خالی است!»

- شاید راست می‌گوید؛
خب پول‌ها را در بانک گذاشته و جیبش خالی است واقعاً!

شوخی کردم که کمی حال و هوا را تغییر دهم
اما با ناراحتی پرسید:
«اگر مدعی است جیبش خالی است
چطور فیش حج خریده است؟»

- نخریده شاید! پدرش که آخوند کاروان است، شاید او داده...
«رایگان؟!»
هنوز دهانم را نگشوده، فریاد زد: «امکان ندارد»
- چطور این‌قدر مطمئنی؟

سر قصه را گشود و داستان سه ماه قهر سال 86 را پیش کشید
«شش‌ماهی که پدر به دختر امر کرد در خانه او باشد
که داماد پرورش پیدا کند و رشد نماید...»
از این‌که خنده‌ام ترکید، لبخندی زد و ادامه داد:
«پدر گفته بود خود دختر باید پول یک فیش حج را بدهد
تا او را با خود به حج ببرد
به عنوان سهمیه‌ای که هر کس دارد برای بردن زن خود
به جای همسر، دختر را ببرد»

- ولی با پول خود ِ دختر!
«دقیقاً»
- مگر دختر پول داشت؟!
«بله، یادت نیست گفته بودم بخشی از مهریه را پرداخت کردم اول زندگی!»

در ادامه گفت:
«فقط این هم نبود که
دختر را مجبور کرد برای این‌که بحث‌های علمی پدر را ضبط نماید و بعد
پیاده و ویراست
یک دستگاه mp3 بخرد»
- باز هم با پول خودش؟
«پـَ نـَ پـَ با پول پدرش؟!»

با این تکه دیگر هر دو خندیدیم
مطمئن بود دختر با پول خودش فیش حج تهیه کرده
و جز این نمی‌توانسته باشد
ولی این اصرار به بی‌پولی و ...!

در نهایت گفتم: رفیق!
می‌بینی وقتی سختی‌ها می‌گذرد
چیزی جز خنده بر لب نمی‌ماند
و خاطره‌اش انسان را خُرسند می‌کند
به شرطی که مثل ذغال
روسیاه از حادثه بیرون نیامده باشد
و فتنه و امتحان را با دروغ و کلک و حرام‌های الهی ویران نکرده باشد
اگر سختی را تحمّل کنی
و در دادگاه دروغ نگویی
و خیانت نکنی
روسفید اگر باشی
وقتی سختی به پایان رسید
خاطراتش همه و همه شیرین است
قند است و عسل
و کوله‌باری از تجربه که همیشه برایت کار می‌کند! :)

مطلب اصلی:
این همه پیامک!؟


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  حلقه میانی چیست؟ - دبیرستان سرای ایرانی - ایده پرتقالی - 
ده ماه پس از طلاق + پنج شنبه 91 خرداد 4 - 8:0 صبح

«ده ماه پس از طلاق، نخستین پیامک به دستم رسید»
سخنش را با این جمله آغاز کرد
در تحلیل پیامک‌هایی که از زن سابق دریافت کرده بود
«درباره تربیت بچه‌ها نوشته بود» 

- منظورش دقیقاً چه بود از «روش تربیتی»؟
این دوست ِ ما در تربیت فرزندان دیسیپلین خاصّی داشت
می‌گفت در این خصوص بسیار دقت می‌کرد
و روش‌هایی را که از راه مطالعه و تجربه به دست آورده به کار می‌برد
مدعی بود اثر خیلی خوبی داشت:
«هر که می‌دید فرزندان مرا، تحسین می‌کرد؛
ادب‌شان، تربیت‌شان، نظم و حُسن‌خلق‌شان
عاشق‌شان می‌شدی
از این‌که حیا و حجب فراوانی داشتند و حرف‌گوش‌کن بودند»

می‌گفت هرگز سرشان داد نمی‌زد
صدایش را بلند نمی‌کرد
کودک باید در محیطی آرام پرورش یابد
اما باید نسبت به پدر و مادر مطیع هم باشد
باید نظم داشته باشند و زندگی برنامه‌ریزی‌شده را یاد بگیرند 

«اما آن خانم گاهی به روش تربیتی من انتقاد می‌کرد
قبول نداشت
می‌دانی چرا؟»

خب نمی‌دانستم، به همین دلیل گفتم: «چرا؟» 
«فقط پدرش!
یک روش تربیتی در دنیا قبول داشت
که همان روش پدرش بود!
روشی که نتیجه‌اش را هم نشان داده بود»

درباره روش تربیتی پدرزن سابقش صحبت کردیم
چیزهایی می‌گفت که آدم را متعجب می‌کرد
پسر نوجوان ساعت 12 شب بیاید خانه
و هیچ‌کس نداند اصلاً کجا بوده
و شام خورده یا نخورده
با چه کسانی و چه می‌کرده!
دختر دیر از مدرسه بیاید
و کسی نپرسد کجا بودی؟ یا چرا دیرکردی؟
کارهای خانه را پولی کنند
و به هر فرزند مبلغی ماهانه داده شود
هر وعده غذایی که در منزل می‌خورد موظف باشد پولش را به مادر پرداخت کند!
- واقعاً؟!
«آری برادر... چنین چیزهایی واقعاً اتفاق افتاده است
اگر چه برای من هم سخت بود اول که شنیدم!» 

فکر کن آن‌قدر معلمان مدرسه فرزندانت را مسخره کنی و بی‌سواد بخوانی
که فرزندان بدبین شوند به مدرسه
که ترک تحصیل کنند
که درس را رها کنند
که فقط برای این‌که معتقد باشی تمامش غربی است و کفر!
تمام علومی که در مدارس تدریس می‌شود
و فرزندان را نسبت به جامعه در وضعیت بحرانی قرار دهی
و چه و چه!
که یک روز چشم‌شان را باز کنند و ببینند: «هیچی نیستند!»*
و برای این‌که چیزی شوند
شب و روز همسران خود را تباه سازند
و زندگی‌شان را به ویرانی کشند...! 

«پدرشان خیلی به این فرزندان خیانت کرده است
در روش تربیتی‌ای که اتخاذ کرده»

می‌گفت‌ و حالا زن می‌خواسته همین کار را با فرزندان او بکند
و شوهر نمی‌گذاشته
و اما حالا...

- منظورش این بود که روش تربیتی تو را از روش پدرش بهتر یافته؟
«نمی‌دانم، شاید یه همچین چیزی، ولی نمی‌توان مطمئن بود»
- چرا؟!
«چون در وضعیتی این پیامک‌ها را زده که در موضع فریب قرار دارد
تاکتیکی برای بازگشت
لذا نمی‌توان به حرف‌ها اعتماد کرد
دروغ که آب خوردن است برای این زن!»
 

این یکی را راست می‌گفت
آن‌چه از تقابل اسناد و گفته‌ها در دادگاه دیده می‌شد
چیزی جز دروغ نبود
و نشان می‌داد دروغگویی چندان برای زن دشوار نیست!

یک به یک تمام پیامک‌ها را برایم شرح کرد
تا در عبرت‌خانه این وبلاگ قرار دهم
و قرار خواهم داد، به حول و قوّه خداوند! :) 

اعتراف به این باور که «هیچی نیستم» در نوشته‌های زن بود که قبلاً روی وبلاگ گذاشتم
مطلبی که سبب شده بود تصمیم بگیرد به دنبال هویّت از طریق تحصیل دانشگاهی باشد
و شوهر و فرزندان را رها کند.

مطلب اصلی:
این همه پیامک!؟


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  حلقه میانی چیست؟ - دبیرستان سرای ایرانی - ایده پرتقالی - 
این همه پیامک!؟ + دوشنبه 91 خرداد 1 - 7:0 صبح

توضیحی نداد
فقط پیامک‌ها را داد
گفت: از بعد ِ طلاق تا امروز!

30/10/1390 - 11:38
شیوه ی تربیتی شمارو باور کردم! ولی بدون پنجیر!

1/11/1390 - 16:27
- پیرو آنچه فرمودید، مستحضر هستید که وظیفه خطیری در تربیت نوادگان رسول خدا ص و فاطمه زهرا س بر عهده دارید. از خداوند متعال توفیقات شما در این امر مهم را خواستارم.

1/11/1390 - 18:42
موجودی گرفتم از حسابم! چرا هیچی نریختید؟

1/11/1390 - 19:40
- صبح به دلیل یخ زدگی حاصل از برف در خیابان نتوانستم از حجره خارج شوم. فردا هم بانک تعطیل است. إن شاء الله اول وقت روز دوشنبه وجه مورد نظر در حساب شما خواهد بود.

1/11/1390 - 19:44
ده روزه جیبم خالیه و به هیچ کی نگفتم!حتی خانواده ام! لطفاشمام نگید!حتما دوشنبه بریزید،حتی اگه تگرگ بارید!کفش هم بپوشید که زمین نخورید!

3/11/1390 - 21:19
یک فیش حج نصیبم شده! شمارو به جدتون قسم نمیدم اما جون هر کی دوست دارید اگه گذرنامه من نزد شماست بهم برگردونید!یکبار وسایلتون رو بگردید شاید پیدابشه!ممنون!

6/11/1390 - 12:11
سلام علیکم!موفق شدید پیداش کنید؟ اگر خبرم کنید ممنون میشم،که نیاز هست المثنی بگیرم یا خیر؟!

7/11/1390 - 21:03
بی خیال گذرنامه!فدای سرتون،یکی دیگه میگیرم و دیگه مزاحمتون نمیشم!التماس دعا!

12/11/1390 - 9:27
پیام صوتی: سلام علیکم آقای [...]، [...] هستم. می‌خواستم در مورد حضانت بچه‌ها بشینیم با هم یه صحبتی یه معامله‌ای بکنیم. تا هم تکلیف شما برای ادامه تحصیلتون روشن بشه و هم تکلیف من. اگه ممکنه با من تماس بگیرید که در این مورد صحبت کنیم. خیلی ممنون. [نام خانوادگی زوج و نام زوجه حذف شد]

[بعد از این پیغام صوتی، می‌گفت در بلک‌لیست گذاشت تا دیگر پیغام نتواند بگذارد!
در جواب پرسش من گفت: «نمی‌خواستم دیگر صدایش را بشنوم»]

14/11/1390 - 7:51
شما که میخواید سر به بیابون بزارید،حضانت دائم بدید و برید. اگر قانونو بدونید،اینطوری دیگه نیازی نیست نفقه هم بدید وتاآخر عمر از شر بچها خلاص میشید!

14/11/1390 - 7:51
شما که میخواید سر به بیابون بزارید،حضانت دائم بدید و برید. اگر قانونو بدونید،اینطوری دیگه نیازی نیست نفقه هم بدید وتاآخر عمر از شر بچها خلاص میشید!

14/11/1390 - 7:53
ببخشید دوبار اومد،اشکال در خطوط بود!

14/11/1390 - 8:02
راستی جوابمو نمیدی خودت ضرر میکنی!فقط واسه اینکه گفتگو نمیکنی!خداحافظ!

19/11/1390 - 12:22
بالاخره شما موفق شدید! آمادگی خودم را اعلام میکنم!

23/11/1390 - 21:01
تمام مهریه بقربان یک تار موی تو!

13/1/1391 - 17:29
چه کار کردی آسد [...]؟ [نام زوج حذف شد]

13/1/1390 - 17:59
این همه با حرفامو کارام اطرافیانمو آروم میکنم دوباره تو عصبانیشون میکنی؟یکمی جلوی زبونتو بگیر دیگه!

13/1/1391 - 22:09
گوشی ات روشنه؟میتونم یکمی باهات حرف بزنم؟

13/1/1391 - 22:43
تورو خدا جواب بده!حالم خیلی بده!

14/1/1391 - 10:34
یادته به بچها میگفتی درخواستتونو با لطفا بگید؟! لطفا اجازه میدی یکمی باهات حرف بزنم؟باشه بابایی! لطفا!!!

15/1/1391 - 13:36
سلام خوبی؟ممنون که موبایلتو روشن کردی! هر چی برات مینویسم شرعا راضی نیستم بره تو سایت یا به کسی بگی!

15/1/1391 - 13:37
اون سی تهمتی که بهت زدم بده مامانت بهم برسونه!

15/1/1391 - 13:41
یه حساب و کتابی با خدای خودم دارم که میخوام تازنده ام انجام بدم! دینی گردم شما نداشته باشم!واگر سفر حج ام جور شد حق ناس گردنم نباشه!

15/1/1391 - 13:47
اون جزوه نود صفحه ای و دو تا سی دی نگاه کردم وخوندم!یکیش که فقط فایل صوتی بود و یکیش دارای 54تابلو!جایی ندیدم که سی تاش مرتب نوشته شده باشه!اگه بدی مامانت ممنون میشم!

15/1/1391 - 13:53
البته این برای اینم هست که بتو برسم!اما دردرجه اول به فکر شب اول قبرم!حالا نمیدونم این همون کاریه که به مامانت گفته بودی خودش راهشو میدونه؟!یا چیز دیگه ای هست!

15/1/1391 - 18:07
از صبح تا حالا دارم بادقت تابلوهارو میخونم!به تابلوی سی ام رسیدم! نمیتونم ولش کنم!سرم داره سوت میکشه ازعمق فاجعه!تورو به جدت قسم دادم به کسی نگو!

15/1/1391 - 18:13
تازه دارم مطالبی رودقت میکنم که شاید تا به حال دقت نکرده بودم!منم حرفهایی باید بزنم!حرفهایی درموردپدرم دارم که به وقتش بهت میگم!

17/1/1391 - 11:13
قبلا وقتی از مادرت میشنیدم که از قول تو میگفت:من چهار سال زنم رو تحمل کردم!میخندیدم! ولی حالا گریه میکنم!!!

17/1/1391 - 11:21
- چرا گریه؟

17/1/1391 - 11:24
هر وقت پیش خداخودمو پاک کردم بهت میگم! هنوزآمادگیشو ندارم!فرصت میخوام!

17/1/1391 - 15:39
به نظرم بزرگترین و اصلیترین مشکل ما این بود که من تحت ولایت شما نبودم! یعنی معنی ازدواج دائم رو پیاده نکردم!دررابطه بااین موضوع حرفهای زیادی است که از حوصله موبایل خارجه!

17/1/1391 - 22:24
تاحالا فکر میکردم هنوز به همدیگه علاقه داریم!ولی این میل یکطرفه بود!نمیخوام بگم ببخشید که دوباره باهم باشیم!میگم ببخشیدکه منو ببخشی!

18/1/1391 - 23:37
فقط یه شیرازی میتونه یه جمله با 20 فعل بسازه: داشتم میرفتم برم، دیدم گرفت نشس، گفتم بذاربپرسم ببینم میاد!نمیاد!دیدم میگه نمیخوام بیام،میخوام برم بیگیرم بخوابم. گفتم نمیخوی بیوی نیو، برو بگیر بخواب. (رفت گرفت خوابید! این ازهنرمندی شیرازیهاست؛یادتون باشه)

18/1/1391 - 23:46
خیلی ممنون!صبح اومدم خونه خبرتون میکنم!

18/1/1391 - 23:49
ببخشید دومی اشتباه شد!

19/1/1391 - 15:02
آمادگی دارم بگم گریه ام واسه چی بود!بگم؟

19/1/1391 - 15:05
به خاطر محبوبیتی که درجامعه مخصوصاخانواده ماداشتی،یک سیاستی درزندگیم گذاشتم:یکی تو یکی من!امااشتباهم اینجابودکه متوجه نبودم تو مردبودی ومن زن!من خلقت درجه دوم خداهستم وشما درجه یک!وباید زندگی [...]ـی رو قبول میکردم!لطفاازم میگذری؟! [نام خانوادگی زوج حذف شد]

19/1/1391 - 15:09
باید همه تو میبودی و من...! تو حاکم میبودی و...!

20/1/1391 - 22:15
سلام خوبی؟ به نظرت مشکلم رو درست فهمیدم؟ لطفا راهنماییم کنید!سپاسگذارم!

20/1/1391 - 22:17
- نه.

20/1/1391 - 22:24
اینکه من زنم و تو مرد و باید زندگی [...]ـی رو (مرد)می پذیرفتم،غلته؟! وای خدای من!باشه ممنون!بازم فکر میکنم! [نام خانوادگی زوج حذف شد]

20/1/1391 - 22:34
البته یه کار دیگه هم شروع کردم!تفسیر5آیه اول سوره تحریم!سرجدایی سه سال پیش گفته بودی دوتاتحقیق انجام بدم!اون 50روایت و 5آیه اول سوره تحریم!درسته؟!همینه؟

20/1/1391 - 22:51
لطفاراهنماییم کنید!کسی ندارم ازش بپرسم!آهان!سکوت علامت رضایت است!؛-)

21/1/1391 - 18:01
اگر برجای من غیری گزیند دوست،حاکم اوست! اما حرامم باد اگر من جان به جای دوست بگزینم!

21/1/1391 - 22:00
منو ببخش منو ببخش!همه چی تقصیر من بود،میخوام بیام ببینمت آخه چشات مال من بود! اگه بخوای نمیامو،چیزی ازت نمیخوامو،دلت بخواد میمرمو،فقط یه بار منو ببخش!

22/1/1391 - 4:06
تمام شهر خوابیدن من فکر تو بیدارم!میخوام بیام ببینمت! اجازه میدی؟

22/1/1391 - 9:22
بذاریک ساعت بیام ببینمت!خیلی دلتنگتم!دلمونشکن!خواهش میکنم دستموپس نزن!

22/1/1391 - 22:29
اگه به تو نمیرسم این دیگه قسمت منه،نخواستم اینجوری بشه این از بخت بد منه!قد یه دنیا غم دارم اگه نبینمت یه روز،چه جور دلت اومد بری عاشق چشماتم هنوز!

23/1/1391 - 17:21
به خانه برمیگردیم شروع شده!تو خونه تو!من هستم،بچهاهستن،تخمه وچایی هم هست،اگه اجازه داشتم کیکم درست میکردم،فقط تو نیستی!!!

24/1/1391 - 16:10
پدرتون ازمن متن پیامکهارو خواسته بودن!به عنوان بزرگتر خانواده!خواستم ولی روم نشد بهشون بدم!وقتی شما ندادید منم نتونستم بدم!اگه دیدینشون ازطرف من معذرت بخواید!

24/1/1391 - 16:19
بازم شرعا راضی نیستم اسهامو علنی کنید!چون اوناروفقط واسه تومیزنم نه کس دیگه!

24/1/1391 - 16:30
اگه بخوام درمورد سی دی ات یه حقیقتهایی رو بهت بگم مایلی بشنوی؟

25/1/1391 - 22:15
شایدفراموشت شدم،شاید دلت تنگه برام،شایدبیداری مثل من،بفکراون خاطره ها!

26/1/1391 - 17:02
میشکنی یه روزتوهم زیر صلابت این سکوت، میشی آشنابااین کنج غریب بی کسی، جایی که به گریه لحظه به لحظه میرسی! جایی که به گریه لحظه به لحظه میرسی!

26/1/1391 - 20:58
یادته موقع طلاق چه حرفهایی بهم زدی:توکلت به خدا باشه و منم هستم کاری داشتی درخدمتم! پس کجایی؟چرا صدامو نمیشنوی؟!

28/1/1391 - 16:59
سلام خوبی؟ تحقیقم(تفسیر 5آیه اول سوره تحریم) تموم شد!

28/1/1391 - 18:40
ازاینکه جلوی آقای عباسی گفتم هیچ خوبی نداری معذرت میخوام!عصبانی بودم!ببخشید! [نام کارشناس دادگاه خاصّ]

28/1/1391 - 18:41
- جبران.

28/1/1391 - 18:47
بخدا نمیدونم چی میخوای!هرکاری به ذهنم رسیده کردم!تحقیق تموم شد! معذرت خواهی هم کردم!حتی چند بار رفتم همون مشاوره!ولی راه ندادن!

28/1/1391 - 19:20
بخدا نمیدونم چی میخوای!هرکاری به ذهنم رسیده کردم!تحقیق تموم شد! معذرت خواهی هم کردم!حتی چند بار رفتم همون مشاوره!ولی راه ندادن!:-(

28/1/1391 - 19:21
بخدا نمیدونم چی میخوای!هرکاری به ذهنم رسیده کردم!تحقیق تموم شد! معذرت خواهی هم کردم!حتی چند بار رفتم همون مشاوره!ولی راه ندادن!:-(

28/1/1391 - 19:22
- جبران.

28/1/1391 - 19:25
برام بگو جبران چیه!باید باهم بریم پیش همون مشاور!جلوی ایشون خوبی هاتونو بگم!میای؟

28/1/1391 - 19:32
مسئله رو درست حل کردم؟

28/1/1391 - 21:21
جبران :

28/1/1391 - 22:07
میدونم نکته اش اینه که خودم بفهمم!ولی تو جاده هم اگرعلائم رانندگی وچراغ قرمزوسبزو ... نباشه تصادف میشه خوب!

1/2/1391 - 9:45
خوبیهای شما:متشرع!درخرجی خونه کریمی!هزینه زندگی مهمتر از خودت!درتربیت بچها مقتدر!مهربان درعین حال سختگیر!درامرزناشویی دهی!تعمیرات خونه دراسرع وقت!تهیه وسایل منزل!ساده زیست!

1/2/1391 - 11:20
سلام خوبی؟ تونستم جبران کنم؟

4/2/1391 - 17:26
باید تنها بزرگ کردن بچه های تو رو باور کنم!تو دیگه برنمی گردی!هرگز!

10/2/1391 - 21:49
یوسف به بنیامین میگه: چقداز دوری یوسف ناراحتی؟میگه:اینقد که ده پسردارم که نام همشان رااز یوسف گرفتم!یوسف میگه:اگه اندوه مراداشتی اینگونه بازنان ازدواج نمیکردی!جالب بود نه؟!


شگفتی مرا که دید
خندید و گفت:
تو این‌ها را بگذار در وبلاگت
همه را یک به یک برایت توضیح می‌دهم! :)

و من هم گذاشتم
تا توضیحش را از او بشنوم
باشد عبرت برای کسانی که در این مسیر افتاده‌اند
بلکه پیش از رسیدن به این نقطه
درس گیرند!

توضیحات:
 ده ماه پس از طلاق
 740 هزار تومان در 20 روز
 بازی ِ حضانت
 چه کار کردی؟
 خب، بعد؟
 طلاق بمعروف
 تفسیر سوره تحریم
 راه جبران
 چه جبرانی؟


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  حلقه میانی چیست؟ - دبیرستان سرای ایرانی - ایده پرتقالی - 
احضار برای دادگاه + سه شنبه 90 اسفند 9 - 9:0 صبح

بالاخره احضاریه دادگاه آمد
خداحافظی کرد که: دارم می‌روم
می‌گفت: برای 14 اسفند است
خانمش دادخواست جدید داده است
همراهش را قطع کرد و گذاشت
آخرین وصایایش را که گفت
پرسیدم: پس چگونه اگر کار داشتم تماس بگیرم؟
- ایمیل که دارم! :)
لبخند زد و گفت: خداحافظ.
رفت تا کی دوباره باز گردد!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

<      1   2   3   4   5   >>   >

شنبه 103 اردیبهشت 1

امروز:  بازدید

دیروز:  بازدید

کل:  بازدید

برچسب‌های نوشته‌ها
فرزند عکس سیده مریم سید احمد سید مرتضی مباحثه اقتصاد آقامنیر آشپزی فرهنگ فلسفه خانواده کار مدرسه سفر سند آموزش هنر بازی روحانیت خواص فیلم فاصله طبقاتی دشمن ساخت انشا خودم خیاطی کتاب جوجه نهج‌البلاغه تاریخ فارسی ورزش طلاق
آشنایی
حکایت دعوایی عجیب - شاید سخن حق
السلام علیک
یا أباعبدالله
سید مهدی موشَّح
آینده را بسیار روشن می‌بینم. شور انقلابی عجیبی در جوانان این دوران احساس می‌کنم. دیدگاه‌های انتقادی نسل سوم را سازگار با تعالی مورد انتظار اسلام تصوّر می‌نمایم. به حضور خود در این عصر افتخار کرده و از این بابت به تمام گذشتگان خود فخر می‌فروشم!
فهرست

[خـانه]

 RSS     Atom 

[پیام‌رسان]

[شناسـنامه]

[سایت شخصی]

[نشانی الکترونیکی]

 

شناسنامه
نام: سید مهدی موشَّح
نام مستعار: موسوی
جنسیت: مرد
استان محل سکونت: قم
زبان: فارسی
سن: 44
تاریخ تولد: 14 بهمن 1358
تاریخ عضویت: 20/5/1383
وضعیت تاهل: طلاق
شغل: خانه‌کار (فریلنسر)
تحصیلات: کارشناسی ارشد
وزن: 125
قد: 182
آرشیو
بیشترین نظرات
بیشترین دانلود
طراح قالب
خودم
آری! طراح این قالب خودم هستم... زمانی که گرافیک و Html و جاوااسکریپت‌های پارسی‌بلاگ را می‌نوشتم، این قالب را طراحی کردم و پیش‌فرض تمام وبلاگ‌های پارسی‌بلاگ قرار دادم.
البته استفاده از تصویر سرستون‌های تخته‌جمشید و نمایی از مسجد امام اصفهان و مجسمه فردوسی در لوگو به سفارش مدیر بود.

در سال 1383

تعداد بازدید

Xکارت بازی ماشین پویا X